به وقت اردیبهشت

من همه تو ، تو همه تو ، او همه تو ، ما همه تو...

به وقت اردیبهشت

من همه تو ، تو همه تو ، او همه تو ، ما همه تو...

به وقت اردیبهشت

*هو الانیـــــــس*

پروردگارت نه رهایت کرده و نه تو را فراموش کرده...

(سوره ی ضحی آیه ی 3)

الحمدلله


من بودم و چشمان تو ... نه آتشی و نه گلی









مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۲۶ مهر ۹۴، ۱۷:۱۶ - فاطمه نظری
    عاالی
نویسندگان

۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

  • ۲
  • ۰

عشق را به خانه بیاور و بگذار کنار کرسی گرم شود


دست هایش را بگیر و گرمشان کن


نگاه کن چقدر تکیده شده


برایش کمی چای بریز


و بگذار سرش را روی شانه هایت بگذارد


و بگوید از غم ها و دردهایش


عشق را به خانه بیاور


و بگذار نفس تازه ای بکشد


و ریه هایش پر شود از عطر بهار نارنج

  • ۳
  • ۰

دلم گیر شده است با سنجاق مهربانی ات به تو


و من سال هاست  هر وقت دلگیر می شوم


لباس های کودکی ام را می گردم


تا عطر خوش تو را درون جیب هایش پیدا کنم


و می بویمشان تا یادم بیاید ...آن موقع ها که تازه به این دنیا آمده بودم


 و پاک بودم و قلبم تند تند می زد ....خیلی تندتر از این روزهایم


و دلم شور می زد


شور گم کردن تو را

  • ۴
  • ۰

رویاهایم ...

کنار پنجره  می نشینم


و نبض رویاهایم را می گیرم


حالشان خوب است


تا تو هستی ...


رویاهایم زنده اند ...


رویاهایم همه با نام های تو آرام می گیرند


و هر وقت دلشان می گیرد


دستشان را می گیرم و می برمشان کنار پنجره


وبرایشان از نام های تو می گویم


و پنجره را باز می کنم و نشانشان می دهم


 نسیم مهربانی های تو را ...

  • ۴
  • ۰

کفش هایت ...


کفش هایت را پنهان می کنم

تا شاید تو بمانی

کفش هایت را دوست ندارم !

 کفش هایت را شاید به رفتگر پیر کوچه بدهم که تازگی ها کفش هایش پاره شده

تا هرروز صبح هنگام جارو زدن کوچه صدای کفش هایت را بشنوم

و با صدای کفش هایت بیدار شوم ...

و چه صدای دلنشینی ! صدای کفش های تو در کوچه ...
  • ۱
  • ۰
برای تو شعر می نویسم

اما هیچ وقت باران نمی گذارد شعرم تمام شود

همیشه تو را که می نویسم باران می آید ...

هرروز و هرلحظه خیالم خیس است از باران مهربانی تو

من تمام چترها را در انباری کهنه ی زیر پله قایم کرده ام ...

و با خود فکر می کنم

چه کسی چترها را ساخت؟ !

مگر می شود بدون خیس شدن زیر باران هم زندگی کرد؟!

من دیگر چتری ندارم که خیس نشوم ... بگذار باران بشورد همه چیز را

کاغذ های شعرم در باران حل می شوند و باران شاعرانه می شود

و شعرهایم بارانی ...
  • ۴
  • ۰
میان واژ ه ها می مانم

وقتی از "تو" می خواهم بگویم

می دانی تقصیر من نیست

من تمام کتاب دستور زبان را خوانده ام

 اما این واژ ه ها هستند که کم و تکراری شده اند !

به دنبال کشف واژ ه ای جدید می گردم

تا کمی از "تو" بگویم ...

اما تنها "لکنت" است که بر زبانم می نشیند

"تو" در انتهای تمام بزرگی و "من" در ابتدای کوچک ترین ذره ام

اما گاهی این فاصله چقدر کم می شود

گاهی هیچ واژ ه ای بین من و تو قرار نمی گیرد

گاهی نیاز به خواندن تو نیست

گاهی تمام دستور زبان بیهوده می شود

گاهی تنها قطره اشکی کافیست تا از انتهای بزرگی بیایی

و من را بی واژه بغل کنی