به وقت اردیبهشت

من همه تو ، تو همه تو ، او همه تو ، ما همه تو...

به وقت اردیبهشت

من همه تو ، تو همه تو ، او همه تو ، ما همه تو...

به وقت اردیبهشت

*هو الانیـــــــس*

پروردگارت نه رهایت کرده و نه تو را فراموش کرده...

(سوره ی ضحی آیه ی 3)

الحمدلله


من بودم و چشمان تو ... نه آتشی و نه گلی









مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۲۶ مهر ۹۴، ۱۷:۱۶ - فاطمه نظری
    عاالی
نویسندگان

۳۲ مطلب با موضوع «الرحمن» ثبت شده است

  • ۲
  • ۰

بوی خوب دعا



از  پنجره ی  اتاق مادربزرگ


که  رو به گلدسته های مسجد بازمیشود


و از آن همیشه بوی خوب دعا می آید


و از آن همیشه نام های تو را میشنوم


شاید از همین پنجره بود که عاشقت شدم


و تک تک نام هایت را به خاطر سپردم


و چه خوب است که  تمام نام های خوب مخصوص توست


و من می توانم به پیچک ها تکیه دهم


و زیر نور ماه


روبه روی گلدسته های دوست داشتنی


و در میان عطر بهارنارنج ها


یکی یکی نام های تو را صدا بزنم


و به آسمان پر از ستاره خیره شوم ...


کنار پنجره ی خوشبو


که از آن بوی خوب دعا می آید


من هم دست هایم را بالا بگیرم


چشم هایم را ببندم


و فقط

  • ۱
  • ۰

آیات بهار



 هیچ گاه نفهمیدم

چه درگوش زمین نجوا می کنی

که یکباره سبز می شود

از عطر دلنشین صدایت

و درختان پیر و خشک

می خندند و شکوفه می دهند از شادی شنیدن کلامت

و سر هر شاخه ی درختی گنجشکی آشیانه می سازد برای  تا ابد ماندن

نمی دانم چه درگوش زمین نجوا می کنی

اما می دانم هر سال بهار

 زمین  روح می گیرد و عاشق میشود
  • ۱
  • ۰

آبی ترین آبی

هیچ آبی در جهان وجود ندارد


برای رسم احساسم


بارها تمام آبی های جهان را امتحان کرده ام


و از تمام نقاش های جهان پرسیده ام


اما هیچ کدام نمی دانستند ...


تو


آبی ترین حس خوشبختی هستی


که دیوارهای تاریک وجودم را رنگ زدی


و در میان تمام تاریکی ها دست هایم را


گرفتی و من را به نور  نشان دادی


و من را با نور آشنا کردی


تو آبی ترین حضوری که درمیان سرمای تنهایی


آسمان را به من هدیه دادی

  • ۱
  • ۰

ریاضیات

خسته ام

از تمام معادلات مرده و بی روح ...

من تمام ریاضیات را انکار می کنم

وقتی هیچ عددی نمی تواند بگوید چقدر دوستت دارم

من تمام توابع را انکار می کنم

وقتی هیچ تابعی نمی تواند رابطه ی من را با تو بیان کند

من هیچ منحنی ایی را دوست ندارم

وقتی هیچ منحنی در جهان نمی تواند احساسم را در مورد تو رسم کند

من تمام اشکال هندسی را کنار می گذارم

وقتی نه دایره ها می توانند محیطی را بین من و تو رسم کنند 

 و نه هیچ دوضلعی در جهان وجود دارد که من را به تو وصل کند
  • ۳
  • ۰

دلم گیر شده است با سنجاق مهربانی ات به تو


و من سال هاست  هر وقت دلگیر می شوم


لباس های کودکی ام را می گردم


تا عطر خوش تو را درون جیب هایش پیدا کنم


و می بویمشان تا یادم بیاید ...آن موقع ها که تازه به این دنیا آمده بودم


 و پاک بودم و قلبم تند تند می زد ....خیلی تندتر از این روزهایم


و دلم شور می زد


شور گم کردن تو را

  • ۴
  • ۰

رویاهایم ...

کنار پنجره  می نشینم


و نبض رویاهایم را می گیرم


حالشان خوب است


تا تو هستی ...


رویاهایم زنده اند ...


رویاهایم همه با نام های تو آرام می گیرند


و هر وقت دلشان می گیرد


دستشان را می گیرم و می برمشان کنار پنجره


وبرایشان از نام های تو می گویم


و پنجره را باز می کنم و نشانشان می دهم


 نسیم مهربانی های تو را ...

  • ۱
  • ۰
برای تو شعر می نویسم

اما هیچ وقت باران نمی گذارد شعرم تمام شود

همیشه تو را که می نویسم باران می آید ...

هرروز و هرلحظه خیالم خیس است از باران مهربانی تو

من تمام چترها را در انباری کهنه ی زیر پله قایم کرده ام ...

و با خود فکر می کنم

چه کسی چترها را ساخت؟ !

مگر می شود بدون خیس شدن زیر باران هم زندگی کرد؟!

من دیگر چتری ندارم که خیس نشوم ... بگذار باران بشورد همه چیز را

کاغذ های شعرم در باران حل می شوند و باران شاعرانه می شود

و شعرهایم بارانی ...
  • ۴
  • ۰
میان واژ ه ها می مانم

وقتی از "تو" می خواهم بگویم

می دانی تقصیر من نیست

من تمام کتاب دستور زبان را خوانده ام

 اما این واژ ه ها هستند که کم و تکراری شده اند !

به دنبال کشف واژ ه ای جدید می گردم

تا کمی از "تو" بگویم ...

اما تنها "لکنت" است که بر زبانم می نشیند

"تو" در انتهای تمام بزرگی و "من" در ابتدای کوچک ترین ذره ام

اما گاهی این فاصله چقدر کم می شود

گاهی هیچ واژ ه ای بین من و تو قرار نمی گیرد

گاهی نیاز به خواندن تو نیست

گاهی تمام دستور زبان بیهوده می شود

گاهی تنها قطره اشکی کافیست تا از انتهای بزرگی بیایی

و من را بی واژه بغل کنی
  • ۲
  • ۰
عطر بهار نارنج می پیچد در خیالم و من  ... در انتهای آرامشم به دنبال تو می گردم ...

اما یادم نمی آید کدام روز و کدام لحظه بود که تو در خیالم عبور کردی و من شاید برای

یک لحظه نگاهت را حس کردم  ... نمی دانم چه موقع بود که از خیالم عبورکردی اما

میدانم باران می بارید و گل های سرخ غنچه داده بودند ... نمی دانم چه موقع بود

که از خیالم عبور کردی اما از پشت شیشه ی بخارگرفته  دیدم که

 آمدن گرفتن  دست هایم بودی ... نمی دانم چه روزی بود اما می دانم یک

روز بهاری بود ...شاید هم یک روز بهاری در میانه ی پاییز....یا شاید یک روزبهاری در اوج زمستان

نمی دانم چه موقع بود اما یادم هست  آسمان زیباتر از همیشه خودنمایی می کرد

نمیدانم چه موقع بود که از خیالم عبور کردی اما یادم هست  مادر بزرگ با صدای بلند قرآن می خواند

و چای تازه دم کشیده بود ...
  • ۳
  • ۰
در  کدام برهه از زمان تو  را گم کرده ام که چشم هایم دیوانه وار به دنبال تو می گردند ...

دور م از تو  اما عجیب است که نامت سال هاست که  به گوشم آشناست ... مثل یک آشنای قدیمی ... مثل یک نگاه مهربان

شبیه نگاه های مهربان  پدربزرگ ... که دیوانه وار چندسالیست حسش نکرده ام ... دورم از تو اما به گمانم جایی با تو بوده ام

جایی با تو بوده ام و با تو بی فاصله قدم زدم .!.. انگار جایی با تو بوده ام و تو دست هایم را صمیمانه گرفته باشی!

دورم از تو اما انگار جایی کنارت زندگی کرده ام  ... دورم از تو اما انگار جایی عهدی با تو بسته بودم ... عهدی شبیه دوستی

شبیه دوستی های پایدار  وشیرین کودکی ...  عهدی که تنها با تو باشم ...دورم از تو اما انگار جایی نه چندان دور

و زمانی نه چندان دیر نزدیکت بوده ام ...

دورم از تو اما انگار برای مدتی کوتاه  دور شده ام  و تو به چشم انتظار من نشسته ای ...
  • ۵
  • ۰
مهربانیت آنقدر زیاد هست که وقتی ناراحتی بنده ات را می بینی  نقشه های فراوانی برای خوشحال کردنش میکشی !

ابرها را دسته دسته گرد هم می آوری و متراکم می کنی و بارانی برایش خلق می کنی ! و با حساب های دقیق و پیچیده

دانه دانه قطره ها ی باران را مساوی بین بندگان تقسیم می کنی !  تا مبادا کسی از رحمتت  بی نصیب بماند!

و هر قطره  را مامور شاد کردن دل بنده ای می کنی  ... هیچ قطره ای بی هدف نیست ! یک قطره  را به روی صورت بنده ی ناامیدی

می فرستی و او سر بلند می کند و به آسمان نگاه می کند و لبخند می زند ...
  • ۳
  • ۰

یا ودود ...

دانه های تسبیح هم به جان هم افتاده اند

هرکدام می خواهند زودتر با نام تو متبرک شوند

و  هرکدام دلشوره می گیرند

تا کی دوباره نوبتشان می شود

و دست به دامان دست هایم می شوند

تادوباره دانه دانه تکرار کنم نامت را ...

نامت همه را عاشق می کند ...

یا " ودود" ...

+ ای بسیار دوست داشتنی 3>

++ این ذکر را خیلی دوست دارم ...
+++   جایی دیدم  نوشته بود برای برآورده شدن حاجت ذکر یا ودود را 77 مرتبه هرروز بخوانید...




  • ن.ب
  • ۳
  • ۰


فرار می کنم از دنیا

و سنگر می گیرم کنار تو

باز هم برایم بخوان

فاذا سالک "عبادی "

 و من چقدر دوست دارم واژه های تو را ...

وقتی من را منسوب به خودت می کنی !

و من عاشق تمام "ی" هایی می شوم که من را به تو وصل می کند ...

چقدر خوب است با تو نسبت دارم! 

پ.ن: 
بنده ی تو ... یعنی من با تو نسبت دارم ...

نکات خیره کننده ی این آیه که نشان دهنده ی لطف خداست: تعبیر عبادی( بندگان من ) به جای ناس ( مردم) دال بر عنایت و رآفت خدا دارد
اساس سخن در این آیه بر متکلم وحده نهاده شده و هیچ گونه صیغه ی غایب استفاده نشده
"فانی قریب" حذف واسطه و پاسخ مستقیم خدا به دعاهای بندگان نشانه توجه فراوان خداست که نفرمود " فاذا سالک عبادی فقل انی قریب..."





  • ن.ب
  • ۳
  • ۰

محبوب من

می شود قلبم را برای خودت نگه داری ؟

تا شیطان شادابی ام را نگیرد دلم را نگیرد عشقم را نگیرد

من هنوز کودکی نحیفم !

هنوز شانه های کوچکم تاب گناه را ندارند

هنوز شب های بی تو خواب های تلخ می بینم

هنوز به عطر نفس های تو محتاجم

 **چرا مثل گنجشکی خیس من را در آستین نمی گیری و به خانه نمیبیری ؟


+از کتاب "درخت سوخته در باران "  نوشته ی ناصرحامدی

**جمله ی آخرش رو خیلی دوست دارم...

  • ن.ب
  • ۴
  • ۰

من را به دیگری واگذاری ؟! آن وقت چه کسی با من مهربانی می کند؟ چه کسی اشک های روی گونه ام را با مهربانی پاک می کند؟


چه کسی  هرروز حالم را می پرسد؟ چه کسی وقتی تمام دنیا به من هجوم آورده پناهم می دهد و  من را پیش خودش پنهان می کند! چه


کسی وقتی  ناامیدی تمام دنیایم را فرا می گیرد نقشه های فراوانی برای خوشحال کردنم می کشد؟ چه کسی ابرها را جمع می کند


و باران را می فرستد وقطره ای را به روی صورتم می زند تا  فقط لبخند بزنم ... وقتی با عجله میان مردم گم می شوم چه کسی به 

  • ۳
  • ۰

خریدار مهربان ...

تو خود

 که صاحب جان و مال هستی

اما باز هم

می خری آن را

باز هم

راضی نمیشوی

بدون پاداش چیزی را بگیری

حتی وقتی  خودت

مالک همه چیز هستی ...

پ.ن:

إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاةِ وَالإِنجِیلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُم بِهِ وَذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ

+ فروختید جان را به بهترین خریدارش ..
+ هفته ی دفاع مقدس
+ شادی روح شهدا صلوات ...(اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم)...

  • ن.ب
  • ۴
  • ۰
آتش ...

بسیار دوست داشتنی تر است از فراق تو!  نمی توانم تصور کنم ... تو دور شوی و من به دنبالت بگردم ! نمی توانم باور کنم به  همه نگاه کنی و به من که میرسی رو برگردانی ...  با همه سخن بگویی و به من که رسیدی سکوت کنی!

چگونه  در ذهنم  بگنجانم که تو سوالی را پاسخ نگویی ... یا نگاهی را با هزاران نگاه  دیگر پاسخ ندهی ... یا چشمی را گریان ببینی و جویای حالش نشوی! یا کسی به سمتت بیاید و تو ده قدم بیشتر به سمتش برنداری  و بایستی!...
  • ۴
  • ۰

سلاح بنده ...

چقدر مهربانی ...


هیچ وقت


سلاحم را ازم نمیگیری


اشک هایم را می گویم...


با آنها می توانم


فاتح تمام بخشش های تو شوم  ...


پ.ن: اغفر لمن لا یملک الا الدعا و سلاحه البکاء...



  • ن.ب
  • ۳
  • ۰

می توانی عاشق شوی...

و گفت لا اکراه فی الدین .... دوست نداشت از روی اجبار عبادتش کنی ... شاید میخواست عاشق شوی ... نگاه کن... از بین تمام مخلوقات تنها

تو می توانی عاشقش شوی ! چه با شکوه هستی تو ای انسان ! نگاه کن کوه با آن عطمتش نمی تواند عاشق او شود ... آسمان با همه پاکی اش

اجازه عاشق شدن را ندارد ... دریا با آن همه  بزرگی اش نمی تواند عاشق شود ....  تنها تو می توانی انسان خاکی ! و چه قدرنشناس هستی تو ای انسان !

فرصتی به این بزرگی داری ... می توانی عاشقش شوی ....درحالیکه  روزها را بدون عشق هدر میدهی ...

  • ۱
  • ۰

و تو خواستی همدم من شوی ... چه شیرین است این قصه ... باز هم برایم بگو از دوست داشتن هایت ... از نزدیک بودنت ...


از اینکه گفتی همه را می بخشی ... بگو برایم ... از همان قصه هایی که شیرین ترین قصه هاست از اینکه شنیده ام موسای پیامبر را سرزنش


کردی که چرا به درخواست فرعون و کمک خواستنش در هنگام غرق شدن بی توجه بودی ! و سوگند خوردی اگر تو را  خوانده بود پاسخش می دادی ! .. 

 و موسی از بخشش و رحمت تو  حیران شد ...و تو در جواب تعجبش گفتی  تو خلقش نکردی اگر مخلوق تو بود تو نیز چنین می کردی!* ...

  • ۳
  • ۰
من آنقدر در روز عجله دارم  به کارهایم برسم که هیچ وقتی برای تماشای آسمان ندارم ! چقدر مگر قرار است زندگی کنم ! 

آیا  آنهایی که رفتند فرصت کردند به آسمان نگاه کنند؟!میترسم بمیرم و فرصت نکنم نگاهی به آسمان بیاندازم ... عجیب است هرروز  بالای سرم هست ... چقدر هم زیباست !چقدر هم  رنگش  آرامش بخش است ...


  راستی چرا فرصت نمی کنم به آسمان نگاه کنم! بعد دیدم من فرصت خیلی کارها را پیدا نمی کنم ! مثلا بوییدن گل ها ...


 دیدن طلوع وغروب خورشید... دیدن ستاره ها ... دیدن ماه ... دیدن  باران ... دیدن دریا ... گنجشکان روی درخت را هم حتی دقیق ندیده ام ! خیلی وقت است سراغی  هم از پروانه های کوچک رنگی نگرفته ام ...

  • ۵
  • ۰

 و از تمام مخلوقاتت


انسان را بیشتر دوست داشتی !


و من هرروز


صدای گنجشکان  کوچک روی درخت را می شنوم


که دوست داشتند انسان بودند...


تا تو بیشتر دوستشان داشته باشی !


پ.ن: ولقد کرمنا بنی آدم ...


  • ن.ب
  • ۳
  • ۰
  • چه خوشبخت است آنکس که نمی تواند از شوق تو بخوابد آنکس که دغدغه ی تو را دارد آنکس که به تو فکرمی کند آنکس که درمیان این همه شلوغی لحظه ای را برای فکر کردن به تو ذخیره می کند وچه ناب است آن لحظه... حسرت آن لحظه را تمام فرشتگان می خورند فرشتگانی که سالیان سال نه هزاران سال نه بلکه از ابتدای خلقت به عبادت و تسبیح تو مشغول بوده اند و در حسرتند که چگونه لحظه ای از فکر کردن انسانی با این همه عبادت برابری می کند! نه برابری نه... ارزشش قابل مقایسه با آن همه عبادت که هیچ قابل قیاس با عبادت تمام طول عمر فرشتگان هم نیست و در شگفت می مانند که حتما این هم مصداق " انی اعلم ما لا تعلمون " است ...
  • ۱
  • ۰

یا حبیب الباکین..

گریه می کنم

و تو دوستم میداری ...

چه شیرین است

 عبد بودن

وقتی معبود تو باشی ...


پ.ن: گریه هایم را می گذارم کنار تا تمام نشوند آخر می ترسم  بدون آن ها دیگر دوستم نداشته باشی !

 



  • ن.ب
  • ۲
  • ۰

دلت نمی آید ...

بعید می دانم

کسی را که نزدیکش کردی


از خودت دور کنی


دلت نمی آید

آخر می دانی بندست دیگر


حتی اگر همه دنیا را هم داشته باشد

خدایش را می خواهد...

پ.ن: او تبعد من ادنیته ...




  • ن.ب
  • ۱
  • ۰

باید 

نام هایت را یک به یک 


قاب کنم وبه دیوار اتاقم بزنم 


افتخاراتم همین است! 


که خدایم تو هستی....


پ.ن: می شود کسی نام هایت را بداند وعاشقت نشود؟!

  • ن.ب
  • ۲
  • ۰

بهانه ام تویی ...

می دانم 

بهشت را به بها می دهند نه به بهانه 


بهایی ندارم اما 

بهانه ام این است :جز تو خدایی ندارم ...

حالا بهشت را می دهی؟ 
  • ن.ب
  • ۱
  • ۰

چقدر خوب است 


وقتی خدایت 


شنونده ی  دعا باشد 


تو از آرزوهایت بگویی 


و او گوش کند...


پ.ن: ان ربی لسمیع الدعا ( به درستیکه پروردگارم شنونده ی دعاست)

  • ن.ب
  • ۱
  • ۰

بخشش تو ...

مسابقه گذاشته اند

 

"بخشش تو "و "گناهان من "

 

"بخششت "حریف خیلی قدری است !

 

می دانم

 

 

بخششت پیروز می شود

 

آوازه اش همه جا پیچیده ...

 

گناهانم از همین الان تسلیم اند ....

 

پ.ن:  و رحمتی وسعت کل شی ء ...( رحمتم همه چیز را فرا گرفته....)

 

  • ن.ب
  • ۱
  • ۰
وقتی 

همه از " او" هستیم 

دیگر نیازی به ضمایر دیگر نیست...

پ.ن: " او" که باشد همه چیز روبه راه است ...


  • ن.ب