به وقت اردیبهشت

من همه تو ، تو همه تو ، او همه تو ، ما همه تو...

به وقت اردیبهشت

من همه تو ، تو همه تو ، او همه تو ، ما همه تو...

به وقت اردیبهشت

*هو الانیـــــــس*

پروردگارت نه رهایت کرده و نه تو را فراموش کرده...

(سوره ی ضحی آیه ی 3)

الحمدلله


من بودم و چشمان تو ... نه آتشی و نه گلی









مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۲۶ مهر ۹۴، ۱۷:۱۶ - فاطمه نظری
    عاالی
نویسندگان
  • ۰
  • ۰

بهار زندگی

از پنجره ی کوچک اتاقم به بیرون نگاه کردم
 عطر شمعدونی ها باز هم یادم می آورد زندگی را
چقدر نزدیک است به تسبیح فیروزه ایه مادربزرگ

تاز مانی که در دستانش می چرخد و ذکر هوالودود می خواند
ادامه دارد و دورانی می چرخد ... اصلا تمام دنیا دور نخ ابریشمیه تسبیح مادربزرگ می چرخد
 چقدر کم دارد هوا لبخند هایش را وقتی خواب است و اتاق نفس گیر میشود

چقدر به دنبال زندگی گشتم و در آخر در این اتاق کوچک تو درتو یافتمش

کنار قوریه گل قرمز ... کنار عطر چای تازه دم

کنار زعفران دم کشیده ی برنج

کنار همین آیه هایی که صبح ها صدایش از تلویزیون قدیمی می آید

23 سالم شده و هنوز کودکی را دوست دارم

23 سالم شده و عشق را چون مترادف زندگی می دانم

23 سالم شده و هنوز بوی ناردونه ها ضعف می اندازد به دلم

23 سالم شده و هنوز عطر شعر های سعدی می پیچد در فضای دلم و قد می کشد

 زندگی لابه لای مصرع های شعرهای عاشقی

23 سالم شده و هنوز با نجواهای مناجات مادربزرگ خیالم راحت میشود

که خدا نزدیک است

و آرام می خوابم

شبیه کودکان رها و بی دغدغه

23 سالم شده و آوای اذان دم صبح

شیرین ترین اتفاق دنیاس

هرگاه با نوایش بیدار میشوم

حس میکنم خوشبخت ترین آدم روی زمینم

انگار جایی کاری کرده ام که خدا خوشش آمده و خواسته نوای اذان دم صبح را بشنوم

و خواب را بر زندگی ترجیح ندهم

23 سالم شده و تازه نفس می دوم

دلم قدری شعر می خواهد و قدری اذان دم صبح

که زندگی را ترجیح دهم بر خواب

دلم قدری نجوای عاشقانه می خواهد کنار حوض فیروزه ایه حرم امام مهربان

و باران

باران که با مهربانی ببارد و مهربانیه خدا جاری شود بر روی زمین و آسمان

از خانه بیرون می روم

و زمزمه کنان نامت را می خوانم

باز هم صبحی دیگر و خواب ماندم

نماز قضایم را آرام می خوانم

رویم نمی شود بگویم معبودم خواب ماندم

اما آرام می خوانمت ... شبیه صدایی که از ته غار می آید

و سجده ی آخر .... برایم یاد آور شیرین ترین نیایش است

دوستت دارم و به زیانی که گفتی می گویم ... یعنی به بلندای تمام نمازم

بیرون می روم و باز هم به طرف دانشگاه دلم می ریزد و مدام می خوانمت

دلم می ریزد .... اولین روز است که چادر می زنم

دلم می ریزد ... دوستت دارم

شبیه عطر بهارنارنج

نمی دانم چیست در دلم ... خواب ماندم اما انگار باز هم سال هاست بیدار شده ام

چادرم هدیه مادربزرگ از مکه است

بوی مادر بزرگ می دهد

نمی دانم چرا سرم کرده ام شاید چون

دلم می ریزد....

نگاه های مژده که به طرفم می آید

خدایا پشت چشم های آن ها چیست

من غزل می خواهم

نور می خواهم

نگاه های آن ها چیزی نیست

تو واژه واژه غزل به من می دهی

تو نور می دهی

مژده در نظرم مهربان تر شده ... لبخند می زند

بهت میاد " نگار"

لبخند میزنم : ممنون

داستانم را می خواهد ... اما من خودم داستانم را نمی دانم

هر دخترکی روزی عروسکی دارد

بعد بزرگ می شود

عاشق میشود

مادر میشود

می خندد و می گرید

داستانش ساده است

اما من داستانم را نمی دانم

داستانم را نمی دانم

می خندم : بعدن میگویم مژده

با خودم فکر می کنم داستانم چیست ...

استاد می آید

اولین بیت مثل همیشه بی هیچ حرفی پای تخته می نوبسد:

به نام او

به جز عشق نامی برای تو نیست

می نویسمش اول دفترم

راست می گوید استاد

به جز عشق نامی برای تو نیست ....

 ادامه دارد ...
  • ۹۵/۰۶/۰۱
  • ن.ب

نظرات (۲)

  • د‌ل‌باخته ..
  • حال خوبتان مدام باد و توفیقتان مستدام
    عطرشعرهای سعدی می پیچددر فضای دلم وقد میکشد.......
    این قسمتش عالی بود
    پاسخ:
    خیلی ممنون :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">