دیدن آدم هایی که می خواهند تازه راهی را شروع کنند که تو در پایان آن هستی جالب بود ...
سوال هایی که می پرسیدند نگرانی هایی که داشتند...
چقدر زود گذشت این سه سال و وارد سال آخر شدیم... و چقدر حس میکنم نیاز هست که قبل از ورود به دانشگاه خیلی چیزها به آنها گفته شود...
وچقدر حس میکنم زمان از دست دادم و چقدر برای مسایلی که واقعا پوچ بود ناراحت شدم ...وچقدر کارها را کاش نمیکردم و چقدر کارها باید انجام می دادم...
با خودم فکر میکردم چقدر ممکنه این آدم ها تغییر کنند؟
چقدر واقعا می دانند در دانشگاه چیست؟!
چقدر دانشگاه واقعا به آن ها دانش یاد می دهد!
ای کاش کمی هم درس زندگی را در دانشگاه یاد می گرفتیم ...
برای همشون دعا می کنم اشتباه نکنند ... این روزها برای هرکسی که دانشگاه قبول میشود باید دعا کرد! دانشگاه همان طور که می تواند مفید باشد خطرناک هم هست ... خیلی هم خطرناک! در این روزها که کمتر می بینیم دانشگاهی انسان ساز باشد حداقل کاش خوبی ها و ارزش های ما را از ما نگیرد ! حداقل کاش ما را از پاکی و سادگی دوران مدرسه خارج نکند! حداقل کاش خیلی چیزها را نبینیم و خیلی حرف ها را نشنویم و خیلی خیلی های دیگر...
من از همان هایی بودم که با تفکیک جنسیتی دانشگاه کاملا مخالف بودم اما الان به شدت موافق این امر پسندیده شدم! واقعا به نظرم بیشترین صدمه ی مختلط بودن دانشگاه ها را خود دانشجویان می خورند ... ای کاش کسی هم به این موضوعات فکرکند !
با تمام وجود دلم برای همان مدرسه و همان نیمکت ها و همان سادگی تنگ است ...
پ.ن: کاش میشد به عقب برگشت و دوباره شروع کرد...
( دلنوشته به سبکی متفاوت!)
به دلیل متفاوت بودن با سایر مطالب در صفحه ی اول نگذاشتم!