باران می بارد و تصویر حرم با قطره های باران تزیین می شود... و قطره ای بر روی چشمم می خورد و بی اختیار
چشم هایم بسته می شوند و هراسان که نکند تصویر تو را گم کنند! دوباره چشم هایم را باز می کنم و آرام می شوند
از کابوس از دست دادن تصویر حرم تو ...این تصویر تمام دنیایشان شده ... مثل پدرها که همیشه وعده های مختلف به
بچه هایشان می دهند ... مثل وعده ی خریدن دوچرخه اما وسعشان به خریدن نمی رسد و با هزار بهانه کودک امیدوار
را به آینده امیدوار می کنند ... من هم مدت هاست به چشم هایم وعده های بزرگ می دهم ... وعده هایی که شایدهیچ
وقت عملی نشوند ... مثل همین دیدن حرم تو ... از نزدیک ... و نمی دانم تا کی باید با وعده ی آینده سرگرمشان کنم ...
فقط مجبورم تصویر تو را بگذارم و همراه آنها باهم از دور تو را تماشا کنیم ...
دور بودن همیشه سخت ترین درد داستان های عاشقانه بوده ... وقتی دور باشی هیچ تصویری تو را آرام نمی کند ... هرچقدر
دست بکشی به قاب سرد و شیشه ای تصویر باز هم دست هایت آرام نمی شوند...
باران که می بارد شاید دعایی گوشه ای مستجاب شده شاید کسی از دوری رها شده ... شاید کسی در تصویر وارد شده
و حس می کند خوشبخت ترین فرد روی زمین است ...
باران که می بارد ... تصویر دلگیر تر می شود ... چه بی نصیب است آنکه در تمام عمرش یک بار زیر باران در حرم تو نباشد ...
باران در حرم تو چه زیبا می شود! اصلا هر چیز در حرم تو زیبا می شود ...
باران که می بارد چشم هایم بیش تر پیگیر وعده هایم می شوند ... وعده ی نامعلوم دیدار تو ...
پ.ن: اللهم الرزقنا کربلا ...
از راز شهادتش خبر داشت حسین (ع)
از بهر سرودن یکی قطعة سرخ
هفتاد و دو واژه در نظر داشت حسین (ع)
.
سلام و سپاس از حضورت...ایام تسلیت و التماس دعا