هیچ گاه نفهمیدم
چه درگوش زمین نجوا می کنی
که یکباره سبز می شود
از عطر دلنشین صدایت
و درختان پیر و خشک
می خندند و شکوفه می دهند از شادی شنیدن کلامت
و سر هر شاخه ی درختی گنجشکی آشیانه می سازد برای تا ابد ماندن
نمی دانم چه درگوش زمین نجوا می کنی
اما می دانم هر سال بهار
زمین روح می گیرد و عاشق میشود
و دستپاچه و سراسیمه رخت های زمستانی اش را دور می اندازد
می دانم هر سال بهار
تمام گل ها آیه آیه می رویند
و من چقدر دوست دارم این آیه های رنگارنگ بهار را
می دانم هرسال بهار
پرستوها به سان پیامبرانی از دوردست می آیند
و بر بام هرخانه با نغمه هایشان از تو می گویند
می دانم هرسال بهار
آیه هایت همه جا را دربرمی گیرند
و کیست که بتواند این همه آیه را بپوشاند ؟
اگر حتی پرستوها را فراری دهند
و سبزه ها را زیر پا لگد کنند
یا گل ها را بچینند
با عطر خوش یاس های سپید چه می خواهند بکنند؟
و من یقین دارم پیامبران کنار معجزاتشان
همیشه شاخه ای گل یاس در دست داشتند...
پیشاپیش سال نو مبارک / التماس دعا
- ۹۳/۱۲/۲۶
یا علی