از پنجره ی اتاق مادربزرگ
که رو به گلدسته های مسجد بازمیشود
و از آن همیشه بوی خوب دعا می آید
و از آن همیشه نام های تو را میشنوم
شاید از همین پنجره بود که عاشقت شدم
و تک تک نام هایت را به خاطر سپردم
و چه خوب است که تمام نام های خوب مخصوص توست
و من می توانم به پیچک ها تکیه دهم
و زیر نور ماه
روبه روی گلدسته های دوست داشتنی
و در میان عطر بهارنارنج ها
یکی یکی نام های تو را صدا بزنم
و به آسمان پر از ستاره خیره شوم ...
کنار پنجره ی خوشبو
که از آن بوی خوب دعا می آید
من هم دست هایم را بالا بگیرم
چشم هایم را ببندم
و فقط گوش کنم به دعاهای مادربزرگ که عطرشان تمام کوچه را برداشته
و شمعدانی ها را تماشا کنم
که مرا یاد تو می اندازند
و مثل همیشه همه چیزهای زیبا من را یاد تو می اندازد
مثل همین شمعدانی ها
مثل همه ی نام هایت که زیبایند
مثل همین پنجره
که بوی خوب دعا دارد
و مثل مادربزرگ که مهربانی را بلد است
مثل بچه ها که درون چشم هایشان چیز عجیبیست
مثل خوشه های گندم
مثل عطر گلاب
مثل دست های کوچک نوزاد
مثل تمام نام هایت
که زیبایند
و من دوست دارم
کنار پیچک ها آرام آرام
یکی یکی
تمام نام هایت را صدا بزنم
در زیر نور ماه
و کنار پنجره ای که بوی خوب دعا دارد ...
و روبه گلدسته های دوست داشتنی باز میشوند...
- ۹۴/۰۶/۰۹