آیا آنهایی که رفتند فرصت کردند به آسمان نگاه کنند؟!میترسم بمیرم و فرصت نکنم نگاهی به آسمان بیاندازم ... عجیب است هرروز بالای سرم هست ... چقدر هم زیباست !چقدر هم رنگش آرامش بخش است ...
راستی چرا فرصت نمی کنم به آسمان نگاه کنم! بعد دیدم من فرصت خیلی کارها را پیدا نمی کنم ! مثلا بوییدن گل ها ...
دیدن طلوع وغروب خورشید... دیدن ستاره ها ... دیدن ماه ... دیدن باران ... دیدن دریا ... گنجشکان روی درخت را هم حتی دقیق ندیده ام ! خیلی وقت است سراغی هم از پروانه های کوچک رنگی نگرفته ام ...
عجیب است من خیلی زندگی کرده ام اما انگار خیلی چیزها را ندیده ا م ... اگر میدیدم حتما هروز یاد تو می افتادم ...اگر آسمان را میدیدم حتما به یاد تو می افتادم ...ا گر گل هارا می بوییدم حتما یادتو می افتادم... اگر گنجشک ها را دقیق می دیدم یاد تو می افتادم ... اگر ستارگان را می دیدم یاد تو می افتادم... پروانه ها هم با رنگ های زیبایشان باید من را به یاد تو بیاندازند ...
مگر میشود این همه دارم زندگی می کنم و هیچ کدام را ندیده باشم ! بعد دیدم من خودم را هم ندیده ام! خودم هم باید من را یاد تو بیاندازد !چشم هایم ... پاهایم ... حرف زدنم ..خنده هایم ... اشک هایم ... همه شان باید من را یاد تو بیاندازد!
باید قبل از مردنم همه چیز را به دقت نگاه کنم! باید قبل از مردنم بیشتر تو را یاد کنم! باید قبل از مردنم کمی هم به آسمان نگاه کنم ...
پ.ن: الذین یذکرون الله قیاما وقعودا ویتفکرون فی خلق السماوات والارض ...
- ۹۳/۰۶/۰۸