به وقت اردیبهشت

من همه تو ، تو همه تو ، او همه تو ، ما همه تو...

به وقت اردیبهشت

من همه تو ، تو همه تو ، او همه تو ، ما همه تو...

به وقت اردیبهشت

*هو الانیـــــــس*

پروردگارت نه رهایت کرده و نه تو را فراموش کرده...

(سوره ی ضحی آیه ی 3)

الحمدلله


من بودم و چشمان تو ... نه آتشی و نه گلی









مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۲۶ مهر ۹۴، ۱۷:۱۶ - فاطمه نظری
    عاالی
نویسندگان

۱۳ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

  • ۳
  • ۰

محبوب من

می شود قلبم را برای خودت نگه داری ؟

تا شیطان شادابی ام را نگیرد دلم را نگیرد عشقم را نگیرد

من هنوز کودکی نحیفم !

هنوز شانه های کوچکم تاب گناه را ندارند

هنوز شب های بی تو خواب های تلخ می بینم

هنوز به عطر نفس های تو محتاجم

 **چرا مثل گنجشکی خیس من را در آستین نمی گیری و به خانه نمیبیری ؟


+از کتاب "درخت سوخته در باران "  نوشته ی ناصرحامدی

**جمله ی آخرش رو خیلی دوست دارم...

  • ن.ب
  • ۲
  • ۰

انگشتر بهت زده می شود 


از  سخاوت  دست هایت ...


ومن  دیدم  


 بخشندگی  را که آرام از دور تو را نگاه می کرد... 


و غبطه می خورد 


از اینکه تو " ولی"  مومنان هستی...


پ.ن: انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلاة ویوتون زکاة و هم راکعون ....

25 ذی الحجه روز هدیه دادن انگشتر حضرت علی ( علیه السلام) در حال رکوع


  • ن.ب
  • ۲
  • ۰

دل شوره می گیرم


دست و پایم را گم میکنم


وقتی نام تو می آید ...


باز هم باید دعا کنم  زبانم نگیرد!


وقتی نامت را می آورم ... 


دست هایم را بالا می آورم


واحلل عقدة من لسانی ...


تا بتوانم تو را صدا بزنم ....


پ.ن:یا حسین ...





  • ن.ب
  • ۱
  • ۰
دنیایش فقط خدا داشت و پیامبر و فاطمه ...

دلخوشی هایش به خوشامد خدایش بستگی داشت ... دلخوشی هایش هم به خدا گره خرده بود ...

بیش ترین دلخوشی اش شاید همان شبی بود که در جایگاه پیامبر خوابید و چقدر آن شب را دوست داشت که جانش را  آماده ی هدیه

دادن به خدا  و پیامبر کرده بود .... یا شاید آن هنگام را خیلی دوست داشت  که در جنگ ها اولین داوطلب برای هدیه دادن جانش می شد

 و فرصتی برای بیشتر عزیز شدن   پیش خدا می یافت ... یا شاید آن هنگام که انگشترش را در حال رکوع هدیه داد ... یا شاید آن هنگام

 که اولین و تنها ترین لبیک گو به دعوت پیامبر بود ... اما نه این ها همه بود اما  انگار  هیچ کدام به حساب نمی آمد در مقابل دلخوشی

 داشتن فاطمه  ...آری  او آن هنگام را دوست  داشت که فاطمه داشت... فاطمه که بود تمام دردها آسان می شد ... تمام غم ها از بین می رفت

 تمام دنیا بوی بهشت می گرفت ...

 آری تمام این ها یک طرف اما آن هنگام که او فاطمه داشت در یک طرف دیگر ...
  • ن.ب
  • ۱
  • ۰
از پشت خیمه ها فرصتی کوتاه پیدا می کنی تا حسینت را نگاه کنی ... و آرزو می کنی لحظه ها متوقف شوند و تو تا ابد در چشمان آرام

برادرنگاه کنی... چشمانش مانند آیات قرآن آرامت می کند ... اما میدانی تنها چیزی که او را آرام می کند رفتن است ... می دانی او تمام

 زندگی اش   را به  امید دیدار معشوقش سپری کرده ... می دانی که او آرام نمی گیرد تا به دیدار خدایش برود ... میدانی که اگر بخواهد

در یک لحظه تمام لشکر دشمن را فرو می ریزد ...اما از چشمانش می بینی خسته است اما نه خسته از جنگیدن ! او خسته است

از دوری ... میدانی که این دوری او را خسته کرده میدانی که خسته است چون نه فرزند دیگری دارد که هدیه دهد و نه چیز دیگری که

 فدا کند !فقط خودش مانده و از ماندن خودش خسته شده ... فقط مانده که خودش را هدیه کند ... حالا تنها یک قدم مانده و او مشتاق

 رسیدن به آخرین قدم است ...
  • ۲
  • ۰

چه دلگیرند


اذان های مدینه !


وقتی نام تو درونشان نیست


و من می دانم خدا هیچ گاه


اذان های مدینه را دوست ندارد ...

پ.ن: اشهد ان علی ولی الله ...

  • ن.ب
  • ۴
  • ۰

من را به دیگری واگذاری ؟! آن وقت چه کسی با من مهربانی می کند؟ چه کسی اشک های روی گونه ام را با مهربانی پاک می کند؟


چه کسی  هرروز حالم را می پرسد؟ چه کسی وقتی تمام دنیا به من هجوم آورده پناهم می دهد و  من را پیش خودش پنهان می کند! چه


کسی وقتی  ناامیدی تمام دنیایم را فرا می گیرد نقشه های فراوانی برای خوشحال کردنم می کشد؟ چه کسی ابرها را جمع می کند


و باران را می فرستد وقطره ای را به روی صورتم می زند تا  فقط لبخند بزنم ... وقتی با عجله میان مردم گم می شوم چه کسی به 

  • ۳
  • ۰

تندیس زیباترین دعای تاریخ را برای همیشه از آن خود کرده ای ...

وباز هم تمام رقیبان را پشت سر گذاشتی و  مقتدرانه در سکوی اول عاشقان حق ایستادی ...

و بازهم وقتی " زیباترین " می آید تو هم همراهش هستی  یا شاید این "زیباترین" است که همیشه با تو می آید!
حسین جان...

این بار در عرفه ... عشق را با خود به صحرا کشاندی ... و خورشید را هم با زمزمه هایت عاشق کردی ...

و من هر سال می بینم که به امید شنیدن دوباره ی زمزمه هایت  به عرفه می آید و می رود !

و بعید نیست عرفات از شوق شنیدن دوباره ی صدایت سبز شود ! کاش میشد آنجایی را که ایستاده ای پیدا می کردم و من هم  همانجا که ایستاده بودی می ایستادم و دعا می خواندم  اما به گمانم آن جا بعد از لمس قدم های تو پرواز کرده و به آسمان رفته باشد!


پ.ن: عرفه ...

التماس دعا



  • ن.ب
  • ۲
  • ۰

و من تو را به عاشقانه ترین حریم  تعبیر می کنم

سپیدترین سیاه !

تار و پود تو چه عاشقانه به هم رسیده اند

تا بارانی از عشق را بسازند ...

و چه زیبا نور را در آغوش گرفته ای !

چقدر بی ریا  می درخشی !

تا  توجه کسی را جلب کنی

به جز خدایت را ...

نگاه کن! تمام نگاه ها کنار رفته اند

و تو مانده ای  و  تنها یک نگاه

نگاه مهربان پروردگارت ... 


پ.ن: آرام بدرخش در میان این همه سیاهی !

+  وقتی می بینی احترام چادر رو نگه نمیدارن بعضی ها :(



  • ن.ب
  • ۳
  • ۰

آرام بگیر ...

آرام بگیر حسین جان


خدایت از تو راضی شده است ...


گوش کن ...


دارد تو را می خواند :


یا ایتها النفس المطمئنه ...


ارجعی ...


پ.ن: یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیة مرضیة ...

+ دلم گرفته :(

+وقتی حوصله ی درس و کنکور را نداری :(! 

+ دانلود کنید ... برای من  همین مقام تو زیباترین دلیله ...دریافت( www.zakerin.ir)


 



  • ن.ب
  • ۲
  • ۰

جنگ چیست؟دست نوشته ای از شهید احمد رضا احمدی رتبه اول کنکور پزشکی سال 64 ساعتی قبل از شهادت 
بسم رب الشهدا و الصدیقین: 
چه کسی میداند جنگ چیست؟ چه کسی میداند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را میدرد؟
چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هر جا،
به هر جا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه میکند؟ دخترم چه شد؟
به راستی ما کجای این سوالها و جوابها قرار گرفته ایم؟
کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکسهای جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است؟
آن مظاهر شرم و حیا را چه کسی یاد میکند که بی شرمان دامنشان را آلوده کردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.
کدام پسر دانشجویی میداند هویزه کجاست؟ چه کسی در هویزه جنگیده؟ کشته شده و در آنجا دفن گردیده؟

  • ۱
  • ۰

همه چیز از این خانه شروع میشود ... خانه ی کوچکی که تمام آسمان درونش  آرام گرفته ... خانه ی کوچکی که هرروز خورشید به امید سرزدن به اهالی اش طلوع می کند ... و ماه برای  زودتر دیدنشان به دنبال  راهی برای سبقت گرفتن از خورشید می گردد! همه چیز از این پنجره شروع می شود ...خوشبختی درون قاب کوچک این پنجره خانه ساخته ... همان پنجره ای که هرروز باز می شود و لبخند زیبای پیامبر را درون قابش ثبت می کند ... 

همه چیز از این پنجره شروع می شود ... نسیم هرروز به بهانه ی دیدن اهل خانه از قاب پنجره عبور می کند و ساعت ها درون خانه تاب می خورد و با لمس در و دیوار خانه متبرک می شود! و گنجشکان هرروز به امید دیدن اهل خانه وضو گرفته و از آشیانه های خود قصد قربت کرده و راهی این خانه میشوند و ساعت ها پرواز می کنند تا از دور و نزدیک خودشان را به این خانه برسانند! و فرشتگان هرروز بعد از طواف کعبه دورتادور این خانه را طواف میکنند...

  • ۱
  • ۰


امشب مشهد

و کاظمین

دل تنگ  هم شده اند ...

پدر دور از پسر و پدرش ...

و من می دانم

امشب مشهد

و کاظمین به هم نزدیک تر شده اند!


پ.ن:  السلام علیک ایها  التقی الجواد یابن الرسول الله ...

  یا حجة الله علی خلقه یا سیدنا و مولانا انا توجهنا و ا ستشفعنا و توسلنا بک الی الله و قدمناک بین یدی حاجاتنا ...
یا وجیها عندالله اشفع لنا عندالله ...


  • ن.ب