از پشت خیمه ها فرصتی کوتاه پیدا می کنی تا حسینت را نگاه کنی ... و آرزو می کنی لحظه ها متوقف شوند و تو تا ابد در چشمان آرام
برادرنگاه کنی... چشمانش مانند آیات قرآن آرامت می کند ... اما میدانی تنها چیزی که او را آرام می کند رفتن است ... می دانی او تمام
زندگی اش را به امید دیدار معشوقش سپری کرده ... می دانی که او آرام نمی گیرد تا به دیدار خدایش برود ... میدانی که اگر بخواهد
در یک لحظه تمام لشکر دشمن را فرو می ریزد ...اما از چشمانش می بینی خسته است اما نه خسته از جنگیدن ! او خسته است
از دوری ... میدانی که این دوری او را خسته کرده میدانی که خسته است چون نه فرزند دیگری دارد که هدیه دهد و نه چیز دیگری که
فدا کند !فقط خودش مانده و از ماندن خودش خسته شده ... فقط مانده که خودش را هدیه کند ... حالا تنها یک قدم مانده و او مشتاق
رسیدن به آخرین قدم است ...
نگاهش می کنی و نگرانی که آخرین قربانی هم را خدا می پذیرد؟! نگاهش می کنی و به دنبال دعایی برای آرام شدن برادر می گردی ...
چشم هایت دلشان نمی آیند بسته شوند انگار روی چهره ی برادر قفل شده اند ... آرام وادارشان می کنی تا نگاه از زیباترین تصویری
که تاکنون دیده اند بردارند و زیر لب مانند دعاهای مادر زیباترین دعا را برای برادر می کنی ...اللهم تقبل منا هذا القربان ... و دیگر
جرات نمی کنی چشم هایت را بازکنی ... فقط قلبت می گوید برادر به آرزویش رسیده ... می دانی باز هم در مقابل خدا سر بلند شده..
.چشم هایت اشک بار می شوند انگار نمی دانند برادر تاکنون اینقدر خوشحال نبوده و به آرزویش رسیده باید قانعشان کنی تا
دیگر اشک نریزند!
پ.ن: زینب است و یک عشق عظیم به نام حسین (علیه السلام)...
** واضح است که یک متن ادبی و خیالی است نه تاریخی ...
.
برادرنگاه کنی... چشمانش مانند آیات قرآن آرامت می کند ... اما میدانی تنها چیزی که او را آرام می کند رفتن است ... می دانی او تمام
زندگی اش را به امید دیدار معشوقش سپری کرده ... می دانی که او آرام نمی گیرد تا به دیدار خدایش برود ... میدانی که اگر بخواهد
در یک لحظه تمام لشکر دشمن را فرو می ریزد ...اما از چشمانش می بینی خسته است اما نه خسته از جنگیدن ! او خسته است
از دوری ... میدانی که این دوری او را خسته کرده میدانی که خسته است چون نه فرزند دیگری دارد که هدیه دهد و نه چیز دیگری که
فدا کند !فقط خودش مانده و از ماندن خودش خسته شده ... فقط مانده که خودش را هدیه کند ... حالا تنها یک قدم مانده و او مشتاق
رسیدن به آخرین قدم است ...
نگاهش می کنی و نگرانی که آخرین قربانی هم را خدا می پذیرد؟! نگاهش می کنی و به دنبال دعایی برای آرام شدن برادر می گردی ...
چشم هایت دلشان نمی آیند بسته شوند انگار روی چهره ی برادر قفل شده اند ... آرام وادارشان می کنی تا نگاه از زیباترین تصویری
که تاکنون دیده اند بردارند و زیر لب مانند دعاهای مادر زیباترین دعا را برای برادر می کنی ...اللهم تقبل منا هذا القربان ... و دیگر
جرات نمی کنی چشم هایت را بازکنی ... فقط قلبت می گوید برادر به آرزویش رسیده ... می دانی باز هم در مقابل خدا سر بلند شده..
.چشم هایت اشک بار می شوند انگار نمی دانند برادر تاکنون اینقدر خوشحال نبوده و به آرزویش رسیده باید قانعشان کنی تا
دیگر اشک نریزند!
پ.ن: زینب است و یک عشق عظیم به نام حسین (علیه السلام)...
** واضح است که یک متن ادبی و خیالی است نه تاریخی ...
.
- ۹۳/۰۷/۱۹