دنیایش فقط خدا داشت و پیامبر و فاطمه ...
دلخوشی هایش به خوشامد خدایش بستگی داشت ... دلخوشی هایش هم به خدا گره خرده بود ...
بیش ترین دلخوشی اش شاید همان شبی بود که در جایگاه پیامبر خوابید و چقدر آن شب را دوست داشت که جانش را آماده ی هدیه
دادن به خدا و پیامبر کرده بود .... یا شاید آن هنگام را خیلی دوست داشت که در جنگ ها اولین داوطلب برای هدیه دادن جانش می شد
و فرصتی برای بیشتر عزیز شدن پیش خدا می یافت ... یا شاید آن هنگام که انگشترش را در حال رکوع هدیه داد ... یا شاید آن هنگام
که اولین و تنها ترین لبیک گو به دعوت پیامبر بود ... اما نه این ها همه بود اما انگار هیچ کدام به حساب نمی آمد در مقابل دلخوشی
داشتن فاطمه ...آری او آن هنگام را دوست داشت که فاطمه داشت... فاطمه که بود تمام دردها آسان می شد ... تمام غم ها از بین می رفت
تمام دنیا بوی بهشت می گرفت ...
آری تمام این ها یک طرف اما آن هنگام که او فاطمه داشت در یک طرف دیگر ...
دلخوشی هایش به خوشامد خدایش بستگی داشت ... دلخوشی هایش هم به خدا گره خرده بود ...
بیش ترین دلخوشی اش شاید همان شبی بود که در جایگاه پیامبر خوابید و چقدر آن شب را دوست داشت که جانش را آماده ی هدیه
دادن به خدا و پیامبر کرده بود .... یا شاید آن هنگام را خیلی دوست داشت که در جنگ ها اولین داوطلب برای هدیه دادن جانش می شد
و فرصتی برای بیشتر عزیز شدن پیش خدا می یافت ... یا شاید آن هنگام که انگشترش را در حال رکوع هدیه داد ... یا شاید آن هنگام
که اولین و تنها ترین لبیک گو به دعوت پیامبر بود ... اما نه این ها همه بود اما انگار هیچ کدام به حساب نمی آمد در مقابل دلخوشی
داشتن فاطمه ...آری او آن هنگام را دوست داشت که فاطمه داشت... فاطمه که بود تمام دردها آسان می شد ... تمام غم ها از بین می رفت
تمام دنیا بوی بهشت می گرفت ...
آری تمام این ها یک طرف اما آن هنگام که او فاطمه داشت در یک طرف دیگر ...
- ۹۳/۰۷/۲۱