به وقت اردیبهشت

من همه تو ، تو همه تو ، او همه تو ، ما همه تو...

به وقت اردیبهشت

من همه تو ، تو همه تو ، او همه تو ، ما همه تو...

به وقت اردیبهشت

*هو الانیـــــــس*

پروردگارت نه رهایت کرده و نه تو را فراموش کرده...

(سوره ی ضحی آیه ی 3)

الحمدلله


من بودم و چشمان تو ... نه آتشی و نه گلی









مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۲۶ مهر ۹۴، ۱۷:۱۶ - فاطمه نظری
    عاالی
نویسندگان

۷ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

  • ۲
  • ۰

یلدای من ...

یلدایم شبی بلند بود آنقدر بلند که بنشینم و باز هم به تو فکر کنم ... یلدایم بلند بود... شبی بود پرستاره که هر ستاره برایم یاد تو را زنده میکرد ...

 یلدایم شبی بلند بود  و به وسعت آسمان بود و من و آسمان به تو فکر می کردیم او از من نشانی تو را می پرسید و من

در او تو  را جست و جو می کردم هر دو مان به  دنبال تو بودیم ! یلدایم پر از انار بود ... انارهای سرخ رنگ ... دانه دانه

...مثل دانه های تسبیحی بود ... که هر کدام قدرت تو را برایم یادآور ی می کرد و من خیره به انار شدم و یادم آمد

در میان حرف هایت او را دیده بودم ! و فاکهة و نخل و رمان ... یلدایم بلند بود و من به جای کرسی به گرمی

 آغوش تو پناه آوردم و من به جای کنج خانه به زیر آسمان نشستم  تا تو را بیش تر به یاد آورم تا تو را بیش تر حس کنم...

 یلدایم سرد بود ... به سردی زمستان و من را یاد مردن زمین  می  انداخت...
  • ۳
  • ۰

غم های تو ...

چه بگویم از غم های تو ... که شاید ناشناخته ترین غم ها باشد ... غم هایی که جنسش با تمام غم ها فرق می کند ...


با این غم های دنیایی که روح را روان را آتش می زند فرق می کند .... غم های تو با غم های من


که از جنس فراموشی خداست فرق می کندبا غم های من که از جنس ناامیدی هاییست


که شیطان هر لحظه چون تیری بر قلبم می فرستد و تمام سعیش را می کند تا رحمت تو را از یادم ببرد فرق می کند ...


غم های تو مثل غم های من نیست ...مثل غم های هیچ کس نیست...غم های تو


درونش شیرینی تسلیم نهفته است غم های تو هر کدام واحد های درسی عبد بودن است ...

  • ۳
  • ۰

آ شوب است در این حوالی ... و من به دنبال آرامش نگاه تو می گردم ... می شود یک بار نگاهم با نگاهت تلاقی کند؟! نقطه ی تلاقی این نگاه تنها

 نقطه ی  عطف  منحنی زندگی ام می شود که من خسته  و دل مرده را حیات می بخشد ... می شود یک بار نگاهت با نگاهم تلاقی کند؟!

مسیر نگاه های تو را دیوانه وار ترسیم می کنم تا از نگاهم خطی متقاطع با نگاه های تو رسم کنم ... می شود یک بار نگاهت با نگاهم تلاقی کند؟!

من هرروز چشمانم را در مسیری می  گذارم  و به امید گذر مسیر چشم هایت از آن مسیر دل خوش می کنم ... می شود !

 من اشک هایم را مماس می کنم با نگاهت تا توجهت لحظه ای به چشمان خیس من  بیفتد!

من اشک هایم را دسته دسته در هر مسیر می گذارم تا شاید چشم هایت روزی در راه با یکی از آن ها برخورد کنند !
  • ۶
  • ۰
آه غروب تو ...

چه عاشقانه خورشید در پشت فضای گنبدت پنهان می شود و می دانم غروب تنها افسانه ای بیش نیست ... خورشید

در آغوش حرم امن تو جای می گیرد تا برای روز بعد گرما یی داشته باشد ... و باد تنها بهانه ی دلتنگی های هوای ساکن است

که از بی قراری تو به جنب و جوش در آمده و در جوار پرچم تو  عاشقانه قدم می زند ...

و ماه ... چه بگویم از ماه که شرم زده  و کوچک و بی فروغ  در گوشه ای از آسمان کز کرده و به روشنای تو چشم دوخته  ...

و فرشتگان دسته دسته به زیباترین جای زمین پناه می برند ... همان ها که در خلقت زمین و آدم پراز سوال بودند

اکنون آسمان عظیم را رها کرده اند و چسبیده اند به قطعه ای از زمین که وسیع تر از آسمان

و آرامش بخش تر از بهشت است...
  • ۳
  • ۰
در  کدام برهه از زمان تو  را گم کرده ام که چشم هایم دیوانه وار به دنبال تو می گردند ...

دور م از تو  اما عجیب است که نامت سال هاست که  به گوشم آشناست ... مثل یک آشنای قدیمی ... مثل یک نگاه مهربان

شبیه نگاه های مهربان  پدربزرگ ... که دیوانه وار چندسالیست حسش نکرده ام ... دورم از تو اما به گمانم جایی با تو بوده ام

جایی با تو بوده ام و با تو بی فاصله قدم زدم .!.. انگار جایی با تو بوده ام و تو دست هایم را صمیمانه گرفته باشی!

دورم از تو اما انگار جایی کنارت زندگی کرده ام  ... دورم از تو اما انگار جایی عهدی با تو بسته بودم ... عهدی شبیه دوستی

شبیه دوستی های پایدار  وشیرین کودکی ...  عهدی که تنها با تو باشم ...دورم از تو اما انگار جایی نه چندان دور

و زمانی نه چندان دیر نزدیکت بوده ام ...

دورم از تو اما انگار برای مدتی کوتاه  دور شده ام  و تو به چشم انتظار من نشسته ای ...
  • ۵
  • ۰
مهربانیت آنقدر زیاد هست که وقتی ناراحتی بنده ات را می بینی  نقشه های فراوانی برای خوشحال کردنش میکشی !

ابرها را دسته دسته گرد هم می آوری و متراکم می کنی و بارانی برایش خلق می کنی ! و با حساب های دقیق و پیچیده

دانه دانه قطره ها ی باران را مساوی بین بندگان تقسیم می کنی !  تا مبادا کسی از رحمتت  بی نصیب بماند!

و هر قطره  را مامور شاد کردن دل بنده ای می کنی  ... هیچ قطره ای بی هدف نیست ! یک قطره  را به روی صورت بنده ی ناامیدی

می فرستی و او سر بلند می کند و به آسمان نگاه می کند و لبخند می زند ...
  • ۳
  • ۰
من زیر سایه ی تو آرامش می گیرم

سایه ای که من را در بر می گیرد

و حفظ می کند مرا مثل آغوش مهربان  مادر ...

 من از تو شمیم عشق را می شنوم

که به شیوه ی غزل های حافظ از عشق می گوید ...

بگذار دیگران "دربند " خود  باشند

من از تو   ندای "رهایی" می شنوم ...

 من از تو عطر "مادر" می شنوم 

و چقدر دوست دارم

عطر خوش "مادر" را ...

پ.ن:  چادرم مثل آغوش مادر آرامش می دهی ...




  • ن.ب