یلدایم شبی بلند بود آنقدر بلند که بنشینم و باز هم به تو فکر کنم ... یلدایم بلند بود... شبی بود پرستاره که هر ستاره برایم یاد تو را زنده میکرد ...
یلدایم شبی بلند بود و به وسعت آسمان بود و من و آسمان به تو فکر می کردیم او از من نشانی تو را می پرسید و من
در او تو را جست و جو می کردم هر دو مان به دنبال تو بودیم ! یلدایم پر از انار بود ... انارهای سرخ رنگ ... دانه دانه
...مثل دانه های تسبیحی بود ... که هر کدام قدرت تو را برایم یادآور ی می کرد و من خیره به انار شدم و یادم آمد
در میان حرف هایت او را دیده بودم ! و فاکهة و نخل و رمان ... یلدایم بلند بود و من به جای کرسی به گرمی
آغوش تو پناه آوردم و من به جای کنج خانه به زیر آسمان نشستم تا تو را بیش تر به یاد آورم تا تو را بیش تر حس کنم...
یلدایم سرد بود ... به سردی زمستان و من را یاد مردن زمین می انداخت...
و یاد خشک شدن درختان گیلاس می انداخت و من را یاد یخ زدن گل ها می انداخت و من را یاد گذشتن عمرم می انداخت و من
را یاد حرف های تو می انداخت ...یحیی الارض بعد موتها... و من به زمین مژده می دادم ...
زنده میشوی مثل من ! من هم میمیرم مثل تو !
یلدایم تنها بود ... مثل تنهایی آدم وقتی از تو دور شد ... یلدایم امیدوار بود مثل امید بازگشت آدم وقتی به سمت تو برگشت ...
یلدایم شعر داشت ... ... "ازغم و درد مکن ناله و فریاد که دوش زده ام فالی و فریاد رسی می آید" ...
و من و یلدایم به امید فریادرسی تو به زمستان سلام کردیم... و به امید تو چشم دوختیم به بهاری که از پس آن می آید و چشم دوختیم
به روزهای روشن ... به تو ... که به جز تو نیست بارها گشته ایم ... هیچ نیست به جز تو ...
پ.ن : نوشتن گاهی عادت می شود
یلدا را تبریک نمی گویم اما این رسم را دوست دارم می تواند ساده و پراز مهربانی باشد و به دور از حتک حرمت ...
گرچه در خانه ی ما برگزار نمی شود!
**از پیامبرم مهربانی را می خواهم یاد بگیرم ...
یلدایم شبی بلند بود و به وسعت آسمان بود و من و آسمان به تو فکر می کردیم او از من نشانی تو را می پرسید و من
در او تو را جست و جو می کردم هر دو مان به دنبال تو بودیم ! یلدایم پر از انار بود ... انارهای سرخ رنگ ... دانه دانه
...مثل دانه های تسبیحی بود ... که هر کدام قدرت تو را برایم یادآور ی می کرد و من خیره به انار شدم و یادم آمد
در میان حرف هایت او را دیده بودم ! و فاکهة و نخل و رمان ... یلدایم بلند بود و من به جای کرسی به گرمی
آغوش تو پناه آوردم و من به جای کنج خانه به زیر آسمان نشستم تا تو را بیش تر به یاد آورم تا تو را بیش تر حس کنم...
یلدایم سرد بود ... به سردی زمستان و من را یاد مردن زمین می انداخت...
و یاد خشک شدن درختان گیلاس می انداخت و من را یاد یخ زدن گل ها می انداخت و من را یاد گذشتن عمرم می انداخت و من
را یاد حرف های تو می انداخت ...یحیی الارض بعد موتها... و من به زمین مژده می دادم ...
زنده میشوی مثل من ! من هم میمیرم مثل تو !
یلدایم تنها بود ... مثل تنهایی آدم وقتی از تو دور شد ... یلدایم امیدوار بود مثل امید بازگشت آدم وقتی به سمت تو برگشت ...
یلدایم شعر داشت ... ... "ازغم و درد مکن ناله و فریاد که دوش زده ام فالی و فریاد رسی می آید" ...
و من و یلدایم به امید فریادرسی تو به زمستان سلام کردیم... و به امید تو چشم دوختیم به بهاری که از پس آن می آید و چشم دوختیم
به روزهای روشن ... به تو ... که به جز تو نیست بارها گشته ایم ... هیچ نیست به جز تو ...
پ.ن : نوشتن گاهی عادت می شود
یلدا را تبریک نمی گویم اما این رسم را دوست دارم می تواند ساده و پراز مهربانی باشد و به دور از حتک حرمت ...
گرچه در خانه ی ما برگزار نمی شود!
**از پیامبرم مهربانی را می خواهم یاد بگیرم ...
- ۹۳/۰۹/۳۰
تبریک میگم ، زیبا بود
شب یلدایتان زیبا و بدور از غم و غصه باشد
موید باشید