باران به تماشای تو می نشیند
و من در میان قدیمی ترین کوچه ی شهر
به انتظار تو نشسته ام
و به غزل های ناگفته از تو فکر می کنم
من گمنام ترین شاعر این شهر بوده ام
هرروز دیوانی از اشعار را در افکارم می سرودم
و هرروز غزلی تازه را تنها با حرف اول نامت می ساختم
و نمی دانم کی به پایان نامت می رسم!
من ساکن شهری بارانی نیستم
اما در هوای تو تنها باران است که می بارد
و من در میان قدیمی ترین کوچه ی شهر
به انتظار تو نشسته ام
و به غزل های ناگفته از تو فکر می کنم
من گمنام ترین شاعر این شهر بوده ام
هرروز دیوانی از اشعار را در افکارم می سرودم
و هرروز غزلی تازه را تنها با حرف اول نامت می ساختم
و نمی دانم کی به پایان نامت می رسم!
من ساکن شهری بارانی نیستم
اما در هوای تو تنها باران است که می بارد