رنگ نگاه تو را نمی دانم
شاید سبز کهربایی
شاید آبی فیروزه ای
نمی دانم رنگ نگاه تو را نمی دانم
تنها پشت پنجره می نشینم و ساعت ها به این معمای حل نشده فکر میکنم!
رنگ ها را بلدم
بارها دیده ام آسمان آبیست ... اما آبی نگاه تو فرق میکند
بارها دیده ام جنگل سبز است ... اما سبزی نگاه تو فرق میکند
شناگرماهری هستم اما نگاه تو مرا غرق می کند و من شبیه بچه ها دست و پا میزنم در آبی نگاهت
عمق نگاهت را نمی دانم ... شاید عمیق تر از تمام اقیانوس ها باشد
سبزی جنگل ها را دیده ام که در پاییز زردمیشوند و میمیرند
اما نگاه تو ...سبزی نگاه تو همیشه با طراوت است همیشه سبز است
رنگ نگاهت را نمیشناسم
نگاهت آرام میکند ....شبیه آسمان ...شبیه دریا ... شبیه جنگل ... اما شبیه هیچ کدام نیست
نگاهت دوست داشتنی رنگیست که تا به حال دیده ام
و دوست دارم تمام اتاقم نه تمام دنیایم رنگ نگاه تو باشد
و از تمام دنیا تنها نگاهت را میخواهم ... میخواهم نگاهت را بچسبانم به شیشه ی پنجره
و هرروزصبح با نگاه تو بیدارشوم ... و شب ها با نگاه تو به خواب روم
نگاهت را میخواهم ... شبیه زنی سرگردان که در به در به دنبال کودکش میگردد
من دربه در به دنبال نگاه تو ام
و هرروز رنگ ها را ترکیب می کنم شاید رنگ نگاهت را پیدا کنم...
و آنروز فریاد بزنم ... یافتم! رنگ نگاهت را یافتم ...
آنوقت تمام دنیایم را رنگ نگاهت میکنم ...
+ اعیاد مبارک ... التماس دعا
- ۹۴/۰۳/۱۱