هیچ آبی در جهان وجود ندارد
برای رسم احساسم
بارها تمام آبی های جهان را امتحان کرده ام
و از تمام نقاش های جهان پرسیده ام
اما هیچ کدام نمی دانستند ...
تو
آبی ترین حس خوشبختی هستی
که دیوارهای تاریک وجودم را رنگ زدی
و در میان تمام تاریکی ها دست هایم را
گرفتی و من را به نور نشان دادی
و من را با نور آشنا کردی
تو آبی ترین حضوری که درمیان سرمای تنهایی
آسمان را به من هدیه دادی
تا دیگر هیچ گاه به زمین دلنبندم
و من حالا همیشه آسمان را در جیب لباس هایم با خود به همراه دارم ...
تو آبی ترین حس دوست داشتنی
که درمیان تمام واژه های غریب
که از حرف زدن ناتوان و درمانده بودم
کلمه ی عشق را بر زبانم جاری کردی
ویادم می آید وقتی مادر کلمات را یاد می داد
و پدر آن ها را با من تمرین می کرد
اولین بار تو بودی که عشق را به دایره ی واژگانم اضافه کردی
و من بعد از تو وقبل از تو هیچ واژه ای را به اندازه ی عشق آبی ندیدم ...
تو آبی تر از تمام دریاها یی
و تمام دریاهای جهان را آواره کردی
و تمام اقیانوس ها را شرمنده
و بعد از تو وقبل از تو هیچ اقیانوسی را ندیدم که بزرگ تر ووسیع تر از اقیانوس رحمت تو باشد
تو آبی ترین زمزمه ی مهربانی بودی
که همچون لالایی روح بخش هرشب و هر لحظه کودک بی تاب درونم را
به شیرین ترین رویاهای عالم بردی ...
هیچ آبی ایی در جهان نمی تواند
احساسم را به تو رسم کند
و من هنوز هم نمی توانم برای آسمان و دریاها و اقیانوس ها و تمام آبی های جهان
بگویم احساسم به تو چقدر زیباتر از آبی آن هاست
و آن ها هنوز مشتاق اند بدانند حضور تو چه رنگی دارد ؟!...
و راستش من هنوز هم نمی توانم بگویم
حضور تو چه رنگی دارد
اما شاید من آن را در خیال خودم
آبی ترین حضور بنامم
آبی تر از تمام آبی های جهان ...
- ۹۳/۱۲/۰۳