عشق را به خانه بیاور و بگذار کنار کرسی گرم شود
دست هایش را بگیر و گرمشان کن
نگاه کن چقدر تکیده شده
برایش کمی چای بریز
و بگذار سرش را روی شانه هایت بگذارد
و بگوید از غم ها و دردهایش
عشق را به خانه بیاور
و بگذار نفس تازه ای بکشد
و ریه هایش پر شود از عطر بهار نارنج
و جوان شود... نه! بگذار کودک شود
و کودکانه بدود در میان راهرو خانه و به تمام اتاق ها سرک بکشد
و با صدای بلند بخندد ...آنقدر که صدای خنده هایش از پنجره ها بیرون برود
آنقدر بلند که صدای خنده هایش تمام یاس های خشک کنار پنجره را زنده کند
آنقدر بلند که صدای خنده هایش آسمان زندگی را آبی آبی کند
عشق را به خانه بیاور و بگذار رنگ بزند تمام ناامیدی ها و خستگی ها را
و برایش چند شاخه گل میخک بیاور ...
عشق را به خانه بیاور و ببین
خانه ی کوچک قدیمی همچون قصرهای مجلل پادشاهان می شود
نه زیباتر از آن ها
عشق را به خانه بیاور و دست هایش را بگیر
و نگذار در میان سوز سرمای بی محبتی
تنها بماند و سرد و تکیده شود
عشق را به خانه بیاور و برایش بگو زندگی بدون او چقدر سخت و کسل کننده می شود
عشق را به خانه بیاور و برایش بگو وقتی نباشد چقدر خانه سوت و کور است
عشق را به خانه بیاور و دست هایش را بگیر و بگذار کودکانه در خانه بدود
و با صدای بلند بخندد ... آنقدر بلند که صدای خنده هایش
گوش تمام غــــم های عالم را کر کند ...
- ۹۳/۱۱/۲۸
زیبا بود.
عاقبتتون بخیر.