دلم گیر شده است با سنجاق مهربانی ات به تو
و من سال هاست هر وقت دلگیر می شوم
لباس های کودکی ام را می گردم
تا عطر خوش تو را درون جیب هایش پیدا کنم
و می بویمشان تا یادم بیاید ...آن موقع ها که تازه به این دنیا آمده بودم
و پاک بودم و قلبم تند تند می زد ....خیلی تندتر از این روزهایم
و دلم شور می زد
شور گم کردن تو را
و چشم هایم که به تازگی به دنیا گشوده شده بودند گریان بودند
قلبم تند تند می زد آنقدر تند که گویی نزدیک بود
بیرون بیاید و به دنبال تو بدود
بدود و در آغوش تو آرام گیرد
و چشم های خیسم دلتنگ تو بودند
قلبم تند تند می زد و همه چیز برایم غریب بود
و پاهایم هنوز می ترسید زمین سرد را لمس کند
قلبم تند تند میزد و دنیا عجیب و بیگانه بود
و دلم شور میزد ... شور گم کردن تو را
اما ناگهان تو قلبم را با مهربانی سنجاق کردی به خودت
و قلبم آرام گرفت و چشم هایم دیگر خیس نبودند
و دیگر دلم شور نمی زد ...
حالا سال هاست آن روزها گذشته اند و من هنوز هر وقت دلم می گیرد
لباس های کودکی ام را می بویم به امید یافتن عطر تو
و دلم هنوز آرام است و گیر شده است با سنجاق مهربانی ات به تو ...
راستی ! لای لباس های کودکی ام
گل یاس خشک شده ای پیدا کردم
شاید آن روزها که قلبم تند تند میزد درون جیبم گذاشتی
همان روز که دلم را سنجاق کردی به خودت ...
حالا هروقت دلم می گیرد به سراغ لباس های کودکی ام می روم
و به دنبال تو می گردم
و هنوز هم فکر می کنم کی گل یاس را درون جیبم گذاشتی؟ !
- ۹۳/۱۱/۲۲
یک کوچه به نامشان نکردیم مگر!!؟