نگار دیگری شده ام
دوست دارم بیشتر زندگی کنم! ثانیه به ثانیه دوستت بدارم و نفس به نفس صدایت کنم! چگونه می توانم هرروز صبح پیچک های سبز دلبرانه را ببینم و یادت نکنم
چقدر دلم زندگی می خواهد ... به اندازه ی سبزی تمام پیچک ها ...
کلاس تمام شد و هنوز تنها یک سطر می بینم ... مهناز صدایم می کند.... دم ظهر شده چقد دلم ضعف می رود حیاط دانشگاه آبیاری شده و چقد خنکای نسیم می چسبد صدای اذان نمی آید ... ساعتم را نگاه می کنم زودتر دوست دارم برسم به ظهر .... دلم حرف می خواهد
چه زیبا همه حرفای بنده ات را در سوره حمد گذاشتی
دلم آیه آیه حمد می خواهد
ایاک نعبد و ایاک نستعین
الرحمن الرحیم
چقد دوستت دارم!
به مسجد می روم دم اذان است و آرام بقیه جمع میشوند و من باز هم نگاه می کنم تا اشتباه نخوانم
تمام حرف هایم ساده است تو ساده اش کردی .... امام جماعت الله اکبر می گوید و من می خوانمت این بار با تمام قلبم : بسم الله الرحمن الرحیم
چقدر دلنشین است صدایت می کنم ... مثل فقیری در چاه گمگشته ای در بیایان ... قنوت می گویم : دست هایم به سمتت است چه بگویم
آرام ازت می خواهم حسنه و چقدر خوب است از تو می خواهم ... خواستنی دلنشین
می افتم در برابرت ... و خاک همنشینم است سبحان ربی العلی و بحمده
چقدر دیر دیدم زیباترین نوع صدا کردنت را
...
تمام می شود نمازو نسبیح فیروزه ای را می گیرم اول سلام می دهم به پیامبرت
مهربانی اش را دوست دارم شبیه پدر است برای امت ... برای من !
و بعد اجازه می خواهم تو را بخوانم سه شنبه است ... سه شنبه ها دوبرابر دوستت دارم : یا ارحم الراحمین
و دلم دیوانه وار تکرار می خواهد گفته ای 100 بار اما به گمانم 200 بار گفتم ... باز هم بگویم
یا ارحم الراحمین و چقدر دلم تکرار می خواهد ....
ادامه دارد ...