به وقت اردیبهشت

من همه تو ، تو همه تو ، او همه تو ، ما همه تو...

به وقت اردیبهشت

من همه تو ، تو همه تو ، او همه تو ، ما همه تو...

به وقت اردیبهشت

*هو الانیـــــــس*

پروردگارت نه رهایت کرده و نه تو را فراموش کرده...

(سوره ی ضحی آیه ی 3)

الحمدلله


من بودم و چشمان تو ... نه آتشی و نه گلی









مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۲۶ مهر ۹۴، ۱۷:۱۶ - فاطمه نظری
    عاالی
نویسندگان

۱۰۴ مطلب توسط «ن.ب» ثبت شده است

  • ۳
  • ۰

غم های تو ...

چه بگویم از غم های تو ... که شاید ناشناخته ترین غم ها باشد ... غم هایی که جنسش با تمام غم ها فرق می کند ...


با این غم های دنیایی که روح را روان را آتش می زند فرق می کند .... غم های تو با غم های من


که از جنس فراموشی خداست فرق می کندبا غم های من که از جنس ناامیدی هاییست


که شیطان هر لحظه چون تیری بر قلبم می فرستد و تمام سعیش را می کند تا رحمت تو را از یادم ببرد فرق می کند ...


غم های تو مثل غم های من نیست ...مثل غم های هیچ کس نیست...غم های تو


درونش شیرینی تسلیم نهفته است غم های تو هر کدام واحد های درسی عبد بودن است ...

  • ۳
  • ۰

آ شوب است در این حوالی ... و من به دنبال آرامش نگاه تو می گردم ... می شود یک بار نگاهم با نگاهت تلاقی کند؟! نقطه ی تلاقی این نگاه تنها

 نقطه ی  عطف  منحنی زندگی ام می شود که من خسته  و دل مرده را حیات می بخشد ... می شود یک بار نگاهت با نگاهم تلاقی کند؟!

مسیر نگاه های تو را دیوانه وار ترسیم می کنم تا از نگاهم خطی متقاطع با نگاه های تو رسم کنم ... می شود یک بار نگاهت با نگاهم تلاقی کند؟!

من هرروز چشمانم را در مسیری می  گذارم  و به امید گذر مسیر چشم هایت از آن مسیر دل خوش می کنم ... می شود !

 من اشک هایم را مماس می کنم با نگاهت تا توجهت لحظه ای به چشمان خیس من  بیفتد!

من اشک هایم را دسته دسته در هر مسیر می گذارم تا شاید چشم هایت روزی در راه با یکی از آن ها برخورد کنند !
  • ۶
  • ۰
آه غروب تو ...

چه عاشقانه خورشید در پشت فضای گنبدت پنهان می شود و می دانم غروب تنها افسانه ای بیش نیست ... خورشید

در آغوش حرم امن تو جای می گیرد تا برای روز بعد گرما یی داشته باشد ... و باد تنها بهانه ی دلتنگی های هوای ساکن است

که از بی قراری تو به جنب و جوش در آمده و در جوار پرچم تو  عاشقانه قدم می زند ...

و ماه ... چه بگویم از ماه که شرم زده  و کوچک و بی فروغ  در گوشه ای از آسمان کز کرده و به روشنای تو چشم دوخته  ...

و فرشتگان دسته دسته به زیباترین جای زمین پناه می برند ... همان ها که در خلقت زمین و آدم پراز سوال بودند

اکنون آسمان عظیم را رها کرده اند و چسبیده اند به قطعه ای از زمین که وسیع تر از آسمان

و آرامش بخش تر از بهشت است...
  • ۳
  • ۰
در  کدام برهه از زمان تو  را گم کرده ام که چشم هایم دیوانه وار به دنبال تو می گردند ...

دور م از تو  اما عجیب است که نامت سال هاست که  به گوشم آشناست ... مثل یک آشنای قدیمی ... مثل یک نگاه مهربان

شبیه نگاه های مهربان  پدربزرگ ... که دیوانه وار چندسالیست حسش نکرده ام ... دورم از تو اما به گمانم جایی با تو بوده ام

جایی با تو بوده ام و با تو بی فاصله قدم زدم .!.. انگار جایی با تو بوده ام و تو دست هایم را صمیمانه گرفته باشی!

دورم از تو اما انگار جایی کنارت زندگی کرده ام  ... دورم از تو اما انگار جایی عهدی با تو بسته بودم ... عهدی شبیه دوستی

شبیه دوستی های پایدار  وشیرین کودکی ...  عهدی که تنها با تو باشم ...دورم از تو اما انگار جایی نه چندان دور

و زمانی نه چندان دیر نزدیکت بوده ام ...

دورم از تو اما انگار برای مدتی کوتاه  دور شده ام  و تو به چشم انتظار من نشسته ای ...
  • ۵
  • ۰
مهربانیت آنقدر زیاد هست که وقتی ناراحتی بنده ات را می بینی  نقشه های فراوانی برای خوشحال کردنش میکشی !

ابرها را دسته دسته گرد هم می آوری و متراکم می کنی و بارانی برایش خلق می کنی ! و با حساب های دقیق و پیچیده

دانه دانه قطره ها ی باران را مساوی بین بندگان تقسیم می کنی !  تا مبادا کسی از رحمتت  بی نصیب بماند!

و هر قطره  را مامور شاد کردن دل بنده ای می کنی  ... هیچ قطره ای بی هدف نیست ! یک قطره  را به روی صورت بنده ی ناامیدی

می فرستی و او سر بلند می کند و به آسمان نگاه می کند و لبخند می زند ...
  • ۳
  • ۰
من زیر سایه ی تو آرامش می گیرم

سایه ای که من را در بر می گیرد

و حفظ می کند مرا مثل آغوش مهربان  مادر ...

 من از تو شمیم عشق را می شنوم

که به شیوه ی غزل های حافظ از عشق می گوید ...

بگذار دیگران "دربند " خود  باشند

من از تو   ندای "رهایی" می شنوم ...

 من از تو عطر "مادر" می شنوم 

و چقدر دوست دارم

عطر خوش "مادر" را ...

پ.ن:  چادرم مثل آغوش مادر آرامش می دهی ...




  • ن.ب
  • ۴
  • ۰



پاییز بس است

من دلتنگ صبحی هستم

که بیایی و بهاری کنی تمام پاییزهای خسته را

و با نفس های سبزت

سبز کنی تمام عالم را

صبحی که با نغمه ی صدایت خاموش شوند تمام ترانه های عالم

و باران هم از شرم صدای خوش تو بی صدا ببارد ...

صبحی که خورشید هم از خجالت نور تو گوشه ای می ایستد و از تلاءلوء وجود تو نور می گیرد

من دلتنگ صبحی هستم

صبحی که چکاوک ها از دور دست ها برای تما شایت می آیند

و نرگس ها غنچه هایشان را زودتر بزرگ می کنند تا تو را ببینند ...

و شاعر ها تنها از تو غزل می نویسند ...

من دلتنگ صبحی هستم

آیا صبح نزدیک نیست؟

پ.ن: الیس صبح بقریب ...
++ دلگیر است زمین وقتی تو را نمی بینم ...
+++ :(
  • ن.ب
  • ۳
  • ۰

یا ودود ...

دانه های تسبیح هم به جان هم افتاده اند

هرکدام می خواهند زودتر با نام تو متبرک شوند

و  هرکدام دلشوره می گیرند

تا کی دوباره نوبتشان می شود

و دست به دامان دست هایم می شوند

تادوباره دانه دانه تکرار کنم نامت را ...

نامت همه را عاشق می کند ...

یا " ودود" ...

+ ای بسیار دوست داشتنی 3>

++ این ذکر را خیلی دوست دارم ...
+++   جایی دیدم  نوشته بود برای برآورده شدن حاجت ذکر یا ودود را 77 مرتبه هرروز بخوانید...




  • ن.ب
  • ۳
  • ۰


فرار می کنم از دنیا

و سنگر می گیرم کنار تو

باز هم برایم بخوان

فاذا سالک "عبادی "

 و من چقدر دوست دارم واژه های تو را ...

وقتی من را منسوب به خودت می کنی !

و من عاشق تمام "ی" هایی می شوم که من را به تو وصل می کند ...

چقدر خوب است با تو نسبت دارم! 

پ.ن: 
بنده ی تو ... یعنی من با تو نسبت دارم ...

نکات خیره کننده ی این آیه که نشان دهنده ی لطف خداست: تعبیر عبادی( بندگان من ) به جای ناس ( مردم) دال بر عنایت و رآفت خدا دارد
اساس سخن در این آیه بر متکلم وحده نهاده شده و هیچ گونه صیغه ی غایب استفاده نشده
"فانی قریب" حذف واسطه و پاسخ مستقیم خدا به دعاهای بندگان نشانه توجه فراوان خداست که نفرمود " فاذا سالک عبادی فقل انی قریب..."





  • ن.ب
  • ۴
  • ۰

مثل نسیمی خنک در میانه ی پاییز یا شاید مثل باران نم نم در اولین ساعات یک  صبح دلگیر یا شاید مثل عطر شگفت انگیز خاک باران خورده... تو باید شبیه آن ها  زیبا باشی یا شاید شبیه آوای  زیبای خش خش برگ های پاییزی که کار  و بار بهترین آهنگسازهای جهان را کساد می کنند!

یا شاید شبیه شکوفه های زیبای یاس که چقدر زیبا خدا را نشان می دهند و من هرروز مبهوت می شوم که چگونه این شکوفه های کوچک خدا را اینقدر واضح  و روشن نشان می دهند ...

یا شبیه حال و هوای یک مسجد کوچک در قطعه ای از یک شهر شلوغ بزرگ که آرام موقع اذان مردمی را که با شتاب به دنبال کارهای روزمره شان می روند را به " رستگاری" می خواند و چه دلسوزانه روزها و شب ها ندای " حی علی خیرالعمل " را سر می دهد ...
  • ۷
  • ۰

خیال تو ...

باران می بارد و تصویر حرم با قطره های باران تزیین می شود... و قطره ای بر روی چشمم می خورد و بی اختیار

چشم هایم بسته می شوند و هراسان که نکند تصویر تو را گم کنند! دوباره چشم هایم را باز می کنم و آرام می شوند

 از کابوس از دست دادن تصویر حرم تو ...این تصویر تمام دنیایشان شده ... مثل پدرها که همیشه وعده های مختلف به

بچه هایشان می دهند ... مثل وعده ی خریدن دوچرخه اما وسعشان به خریدن نمی رسد و با هزار بهانه کودک امیدوار

 را به آینده امیدوار می کنند ... من هم مدت هاست به چشم هایم وعده های بزرگ می دهم ... وعده هایی که شایدهیچ

  وقت عملی نشوند ... مثل همین دیدن حرم تو ... از نزدیک ... و نمی دانم تا کی باید با وعده ی آینده سرگرمشان کنم ...

فقط مجبورم تصویر تو را بگذارم و همراه آنها باهم از دور تو را تماشا کنیم ...

  • ۵
  • ۰

علی کوچک

پدر تو را بالای دست می گیرد

و تو میخندی

خندیدنت همه جا را پر از عطر خدا می کند

 انگشتان کوچکت  را دور دست های پدر حلقه می کنی

و  بیعت می کنی با پدر

که تا آخر هستی


تا رفتن  جان کوچکت ...


و قلب کوچکت تندتر از همیشه می زند

 قلب کوچکت چقدر بی تاب پرکشیدن  و رفتن است ...

علی کوچک پدر

جای خالی تو   بیش تر از همه در خیمه ها حس می شود ...


پ.ن: بای ذنب قتلت ...

++  یکی از عزیزانم   از نطر روحی بسیار ناراحت  است...به شدت به دعای شما عزیزان محتاجم... 
+++ اللهم اجعل عاقبت امورنا خیرا :(



  • ن.ب
  • ۲
  • ۰
عروسکی

در دستان کوچکت نبود ...

دستان کوچک تو بزرگ تر از آن بودند که عروسک های بی جان را بپذیرند ...دستان کوچکت برای گرفتن دستان "پدر" آفریده شده بودند

 و چه جان تازه ای می گرفت پدر وقتی دستان خسته اش را در دستان کوچک و مهربان تو می گذاشت ... اعجاز می کند دستان کوچکت ...

 مثل یک ستون می ایستد در مقابل خم شدن کمر پدر و او را استوار می کند ... و همیشه نعمت داشتن دست هایت را

شکر می کند پدر... اما پدر باید از دست های تو هم بگذرد ... و چه سخت است دست کشیدن از دستان تو ...
  • ۳
  • ۰

از همان آغاز آدم (علیه السلام) با عشق به تو خو گرفت و با غم تو آشنا شد ... و  این کربلا بود که آرامش کرد وقتی  که از بهشت عظیم و جوار

 خدایش  به زمین سخت و بی روح هبوط کرد... این  کربلا بود که دلتنگی اش را برطرف می کرد ... وقتی به دنبال کلماتی برای ارتباط با خدایش

می گشت سلام بر تو و نام تو بود که همیشه میانجی گری می کرد ...  و این عشق به تو از قبل از تو و باتو و بعد از تو ادامه دارد ...

مثل مخلوق جاودانه ای که خدا برای تمام بندگانش آفریده ... و از آغاز تا به ابد چشم هایی  بودند که برای تو اشک می ریختند و آنها  همیشه جزء

عزیز ترین مخلوقات نزد خدا بوده اند ...چشم هایی که مثل قهرمان های افسانه ای صاحبانشان را از قعر آتش  دوزخ بیرون می کشند

و به بهشت می برند!
  • ۳
  • ۰

محبوب من

می شود قلبم را برای خودت نگه داری ؟

تا شیطان شادابی ام را نگیرد دلم را نگیرد عشقم را نگیرد

من هنوز کودکی نحیفم !

هنوز شانه های کوچکم تاب گناه را ندارند

هنوز شب های بی تو خواب های تلخ می بینم

هنوز به عطر نفس های تو محتاجم

 **چرا مثل گنجشکی خیس من را در آستین نمی گیری و به خانه نمیبیری ؟


+از کتاب "درخت سوخته در باران "  نوشته ی ناصرحامدی

**جمله ی آخرش رو خیلی دوست دارم...

  • ن.ب
  • ۲
  • ۰

انگشتر بهت زده می شود 


از  سخاوت  دست هایت ...


ومن  دیدم  


 بخشندگی  را که آرام از دور تو را نگاه می کرد... 


و غبطه می خورد 


از اینکه تو " ولی"  مومنان هستی...


پ.ن: انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلاة ویوتون زکاة و هم راکعون ....

25 ذی الحجه روز هدیه دادن انگشتر حضرت علی ( علیه السلام) در حال رکوع


  • ن.ب
  • ۲
  • ۰

دل شوره می گیرم


دست و پایم را گم میکنم


وقتی نام تو می آید ...


باز هم باید دعا کنم  زبانم نگیرد!


وقتی نامت را می آورم ... 


دست هایم را بالا می آورم


واحلل عقدة من لسانی ...


تا بتوانم تو را صدا بزنم ....


پ.ن:یا حسین ...





  • ن.ب
  • ۱
  • ۰
دنیایش فقط خدا داشت و پیامبر و فاطمه ...

دلخوشی هایش به خوشامد خدایش بستگی داشت ... دلخوشی هایش هم به خدا گره خرده بود ...

بیش ترین دلخوشی اش شاید همان شبی بود که در جایگاه پیامبر خوابید و چقدر آن شب را دوست داشت که جانش را  آماده ی هدیه

دادن به خدا  و پیامبر کرده بود .... یا شاید آن هنگام را خیلی دوست داشت  که در جنگ ها اولین داوطلب برای هدیه دادن جانش می شد

 و فرصتی برای بیشتر عزیز شدن   پیش خدا می یافت ... یا شاید آن هنگام که انگشترش را در حال رکوع هدیه داد ... یا شاید آن هنگام

 که اولین و تنها ترین لبیک گو به دعوت پیامبر بود ... اما نه این ها همه بود اما  انگار  هیچ کدام به حساب نمی آمد در مقابل دلخوشی

 داشتن فاطمه  ...آری  او آن هنگام را دوست  داشت که فاطمه داشت... فاطمه که بود تمام دردها آسان می شد ... تمام غم ها از بین می رفت

 تمام دنیا بوی بهشت می گرفت ...

 آری تمام این ها یک طرف اما آن هنگام که او فاطمه داشت در یک طرف دیگر ...
  • ن.ب
  • ۱
  • ۰
از پشت خیمه ها فرصتی کوتاه پیدا می کنی تا حسینت را نگاه کنی ... و آرزو می کنی لحظه ها متوقف شوند و تو تا ابد در چشمان آرام

برادرنگاه کنی... چشمانش مانند آیات قرآن آرامت می کند ... اما میدانی تنها چیزی که او را آرام می کند رفتن است ... می دانی او تمام

 زندگی اش   را به  امید دیدار معشوقش سپری کرده ... می دانی که او آرام نمی گیرد تا به دیدار خدایش برود ... میدانی که اگر بخواهد

در یک لحظه تمام لشکر دشمن را فرو می ریزد ...اما از چشمانش می بینی خسته است اما نه خسته از جنگیدن ! او خسته است

از دوری ... میدانی که این دوری او را خسته کرده میدانی که خسته است چون نه فرزند دیگری دارد که هدیه دهد و نه چیز دیگری که

 فدا کند !فقط خودش مانده و از ماندن خودش خسته شده ... فقط مانده که خودش را هدیه کند ... حالا تنها یک قدم مانده و او مشتاق

 رسیدن به آخرین قدم است ...
  • ۲
  • ۰

چه دلگیرند


اذان های مدینه !


وقتی نام تو درونشان نیست


و من می دانم خدا هیچ گاه


اذان های مدینه را دوست ندارد ...

پ.ن: اشهد ان علی ولی الله ...

  • ن.ب
  • ۴
  • ۰

من را به دیگری واگذاری ؟! آن وقت چه کسی با من مهربانی می کند؟ چه کسی اشک های روی گونه ام را با مهربانی پاک می کند؟


چه کسی  هرروز حالم را می پرسد؟ چه کسی وقتی تمام دنیا به من هجوم آورده پناهم می دهد و  من را پیش خودش پنهان می کند! چه


کسی وقتی  ناامیدی تمام دنیایم را فرا می گیرد نقشه های فراوانی برای خوشحال کردنم می کشد؟ چه کسی ابرها را جمع می کند


و باران را می فرستد وقطره ای را به روی صورتم می زند تا  فقط لبخند بزنم ... وقتی با عجله میان مردم گم می شوم چه کسی به 

  • ۳
  • ۰

تندیس زیباترین دعای تاریخ را برای همیشه از آن خود کرده ای ...

وباز هم تمام رقیبان را پشت سر گذاشتی و  مقتدرانه در سکوی اول عاشقان حق ایستادی ...

و بازهم وقتی " زیباترین " می آید تو هم همراهش هستی  یا شاید این "زیباترین" است که همیشه با تو می آید!
حسین جان...

این بار در عرفه ... عشق را با خود به صحرا کشاندی ... و خورشید را هم با زمزمه هایت عاشق کردی ...

و من هر سال می بینم که به امید شنیدن دوباره ی زمزمه هایت  به عرفه می آید و می رود !

و بعید نیست عرفات از شوق شنیدن دوباره ی صدایت سبز شود ! کاش میشد آنجایی را که ایستاده ای پیدا می کردم و من هم  همانجا که ایستاده بودی می ایستادم و دعا می خواندم  اما به گمانم آن جا بعد از لمس قدم های تو پرواز کرده و به آسمان رفته باشد!


پ.ن: عرفه ...

التماس دعا



  • ن.ب
  • ۲
  • ۰

و من تو را به عاشقانه ترین حریم  تعبیر می کنم

سپیدترین سیاه !

تار و پود تو چه عاشقانه به هم رسیده اند

تا بارانی از عشق را بسازند ...

و چه زیبا نور را در آغوش گرفته ای !

چقدر بی ریا  می درخشی !

تا  توجه کسی را جلب کنی

به جز خدایت را ...

نگاه کن! تمام نگاه ها کنار رفته اند

و تو مانده ای  و  تنها یک نگاه

نگاه مهربان پروردگارت ... 


پ.ن: آرام بدرخش در میان این همه سیاهی !

+  وقتی می بینی احترام چادر رو نگه نمیدارن بعضی ها :(



  • ن.ب
  • ۳
  • ۰

آرام بگیر ...

آرام بگیر حسین جان


خدایت از تو راضی شده است ...


گوش کن ...


دارد تو را می خواند :


یا ایتها النفس المطمئنه ...


ارجعی ...


پ.ن: یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیة مرضیة ...

+ دلم گرفته :(

+وقتی حوصله ی درس و کنکور را نداری :(! 

+ دانلود کنید ... برای من  همین مقام تو زیباترین دلیله ...دریافت( www.zakerin.ir)


 



  • ن.ب
  • ۲
  • ۰

جنگ چیست؟دست نوشته ای از شهید احمد رضا احمدی رتبه اول کنکور پزشکی سال 64 ساعتی قبل از شهادت 
بسم رب الشهدا و الصدیقین: 
چه کسی میداند جنگ چیست؟ چه کسی میداند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را میدرد؟
چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هر جا،
به هر جا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه میکند؟ دخترم چه شد؟
به راستی ما کجای این سوالها و جوابها قرار گرفته ایم؟
کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکسهای جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است؟
آن مظاهر شرم و حیا را چه کسی یاد میکند که بی شرمان دامنشان را آلوده کردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.
کدام پسر دانشجویی میداند هویزه کجاست؟ چه کسی در هویزه جنگیده؟ کشته شده و در آنجا دفن گردیده؟

  • ۱
  • ۰

همه چیز از این خانه شروع میشود ... خانه ی کوچکی که تمام آسمان درونش  آرام گرفته ... خانه ی کوچکی که هرروز خورشید به امید سرزدن به اهالی اش طلوع می کند ... و ماه برای  زودتر دیدنشان به دنبال  راهی برای سبقت گرفتن از خورشید می گردد! همه چیز از این پنجره شروع می شود ...خوشبختی درون قاب کوچک این پنجره خانه ساخته ... همان پنجره ای که هرروز باز می شود و لبخند زیبای پیامبر را درون قابش ثبت می کند ... 

همه چیز از این پنجره شروع می شود ... نسیم هرروز به بهانه ی دیدن اهل خانه از قاب پنجره عبور می کند و ساعت ها درون خانه تاب می خورد و با لمس در و دیوار خانه متبرک می شود! و گنجشکان هرروز به امید دیدن اهل خانه وضو گرفته و از آشیانه های خود قصد قربت کرده و راهی این خانه میشوند و ساعت ها پرواز می کنند تا از دور و نزدیک خودشان را به این خانه برسانند! و فرشتگان هرروز بعد از طواف کعبه دورتادور این خانه را طواف میکنند...

  • ۱
  • ۰


امشب مشهد

و کاظمین

دل تنگ  هم شده اند ...

پدر دور از پسر و پدرش ...

و من می دانم

امشب مشهد

و کاظمین به هم نزدیک تر شده اند!


پ.ن:  السلام علیک ایها  التقی الجواد یابن الرسول الله ...

  یا حجة الله علی خلقه یا سیدنا و مولانا انا توجهنا و ا ستشفعنا و توسلنا بک الی الله و قدمناک بین یدی حاجاتنا ...
یا وجیها عندالله اشفع لنا عندالله ...


  • ن.ب
  • ۳
  • ۰

خریدار مهربان ...

تو خود

 که صاحب جان و مال هستی

اما باز هم

می خری آن را

باز هم

راضی نمیشوی

بدون پاداش چیزی را بگیری

حتی وقتی  خودت

مالک همه چیز هستی ...

پ.ن:

إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاةِ وَالإِنجِیلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُم بِهِ وَذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ

+ فروختید جان را به بهترین خریدارش ..
+ هفته ی دفاع مقدس
+ شادی روح شهدا صلوات ...(اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم)...

  • ن.ب
  • ۳
  • ۰

لبخندت ...

لبخندت

باید  یکی از زیباترین آفریده های خدا باشد !

لبخندت باید

مصداق "فتبارک الله احسن الخالقین" باشد

لبخندت

باید شبیه پیامبر و علی باشد ...

لبخندت

 از دوست داشتنی ترین نشانه ها ی خداست ...

چقدر دوست دارم لبخندت را ببینم ...

پ.ن: السلام علیک یا صاحب الزمان ...
جهان با لبخندت دوباره جان می گیرد ...





  • ن.ب
  • ۴
  • ۰

دست ها ی عاشق ...

دست هایی

عاشق تر

از دستان تو ندیدم!

و من  تازه فهمیدم دست ها هم عاشق میشوند!

و من تازه فهمیدم

دست هایت  چقدر دلتنگ  بودند ...


پ.ن: دستانت بی تاب بودند ...باید میرفتند تا آرام بگیرند ...
 ( السلام علیک یا اباالفضل العباس)





  • ن.ب